بنی آدم

اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

عاشقان عيدتان مبارك‌باد

هوالاول

سلام

عيد سال 1386 و حلول ماه ربيع الاول بر همه دوستان و عزيزان مبارك باد


يا مقلب القلوب و الابصار، يا مدبر الليل و النهار، يا محول الحول والاحوال، حول حالنا الى احسن الحال

در مسير تحويل سال و تحول حال

عيد ازعود گرفته شده و در لغت ‏به معناى بازگشتن است. دگرگونى سال جديد و بازگشت‏ بهار نو و نوروز، عيدهايى چون عيد فطر را تداعى مى‏كند. مسلمان روزه‏ دار پس از يك ماه عبادت روزى را كه غبار از فطرت توحيدى‏اش زدوده شده به فطرت توحيد بازگشته است، عيد مى‏گيرد. البته مراتب اين بازگشت در افراد گوناگون فرق مى‏كند. دعاى تحويل سال هم با جملاتى كوتاه همين مسير را پيش پاى انسان مى‏گشايد. مقلب القلوب و الابصار پروردگار است كه قلب‏ها را به سمت كمال دگرگون مى‏سازد و چشم‏ها را به سوى خود مى‏دوزد. قلب‏ها چون كرات دگرگون مى‏شوند؛ ولى پس از دگرگونى، بايد استوارى يابند؛ زيرا در ادعيه وارد شده است: «و ثبت قلوبنا على دينك؛ قلب‏هاى ما را بر دين خود ثابت ‏بدار.» اگر قلوب دگرگون شدند و سپس بر دين الاهى استوار گرديدند، ابصار نيز چنين مى‏شوند؛ زيرا ابصار فرمانبردار قلوبند. شايد از اين رو اول قلوب و سپس ابصار ذكر شده است.

«يا مدبرالليل و نهار» ليل و نهار نماد ظلمت و نورند. اگر او شب و روز را تدبير مى‏كند، ظلمت و نور را هم مى‏آفريند. پس فقط او مى‏تواند چنان تدبير كند كه پرده ظلمت از روى دل كنار رود و نور معرفتش بر آينه قلب بتابد. درآيه دويست و پنجاه و هفتم سوره بقره مى‏فرمايد: «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و... ؛ خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آن‏ها را از ظلمت‏ها به سوى نور بيرون مى‏برد.» محول سال و حال او است.

قرين بودن تحويل سال با تحويل حال نكته‏اى در خور اهميت است كه كمتر به آن التفات مى‏شود . آن قدر كه تحويل سال و رسوم آن خود نمايى مى‏كند، تحويل حال جلوه‏اى ندارد و در پشت پرده غفلت هيچ انگاشته شده است؛ راستى چرا در اين دعاى پر معنا و تنبه بخش، به هنگام تحويل سال، تحويل حال به احسن حال در خواست مى‏شود؟ به نظر مى‏رسد، براى آن است كه ابتدا احسن الحال را بفهميم و سپس در راه تحقق آن گام نهيم؟ تفسير اين احسن الحال را بايد در عمق آن دعا يافت كه، «اللهم غير سوء حالنا بحسن حالك؛ خدايا، بدى حال ما را به خوبى حال خود تغيير ده.» درباره ذات اقدس الهى، احسن بودن حال بى ‏معنا است؛ زيرا تفضيل حالى بر حال ديگر، فقدان و وجدان و تبديل و تبدل مى‏طلبد و ذات اقدس الاهى از آن پيراسته است. برترى حالى بر حال ديگر درباره ما انسان‏ها كاملا درست مى‏نمايد. كمال ما انسان‏ها در همين است كه سوء حال را به حسن حال و حسن حال را به احسن حال تبديل كنيم . حسن حال الهى به معناى وجود تمام كمالات به نحو اتم و اكمل در ذات اقدس الهى است. احسن الحال بودن براى ما يعنى رسيدن به تمام آن كمالات به قدر ظرفيت وجودى‏مان؛ زيرا ما حالى احسن و برتر از آن نداريم . تحويل حال به احسن الحال همان تغيير سوء حال انسان به حسن حال الهى است؛ و اين تغيير وقتى تحقق مى‏يابد كه:

1- از پليدى گناه رهايى يابيم، زيرا بدترين حال انسان و پست‏ترين مقام آدم هنگامى است كه در باتلاق گناه فرو مى‏رود.

2- انجام واجبات را چون چراغى فرا راه خود قرار دهيم تا ما را به سوى حسن حال الهى رهنمون شود.

3- زنگار صفات پليد را از آينه دل بزداييم تا سوء حال ما به حسن حال نگار تبديل شود. از اين رو، يكى از اعمال عيد نوروز، روزه گرفتن است تا انسان خود را در راستاى رسيدن به احسن حال، يعنى وصول به حسن حال الهى، قرار دهد و به اخلاق الله متخلق سازد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


با تبريك مجدد سال نو و هم‌چنين حلول ماه ربيع‌الاول و آرزوی سالی خوش يمن و سرشار از موفقيت و سلامت برای شما دوستان و عزيزان.

قصد داشتم سفرنامه هانوفر ( يا هانوور ) رو به همراه دستاوردهای زيبا! و تماشایی! غرب ، بالاخص در زمينه‌های فرهنگی و اجتماعی رو براتون بنويسم. منتهي ديدم هنوز سفرم تمام نشده و ممكنه بعضی‌ چيزا از قلم بيفته. ان‌شاالله در پست بعدی سفرنامه مصور! هانور رو براتون می‌نويسم ( البته اگر زنده بازگشتم ) . خوشا به حال شمایی كه ايام نوروز در كنار خانواده و در وطن عزيزتون به‌ سر می‌بريد. اين ترانه‌ای رو هم كه می‌شنويد تقديمی است به همسر عزيز و مهربانم . چند سال پيش كه به خارج از كشور رفته بودم كاست اين ترانه‌ رو يكی از دوستان با خودش برام آورد و چون اين يكی خیلی به نظرم زيبا اومد و با حال و هوای من مطابقت داشت به همسرم تلفنی گفتم كه اون رو تهيه كنه و گوش بده. الان هم كه خواستم آهنگی برای اين پست بذارم ناخودآگاه ياد اون موقع و خاطراتش افتادم.

يادتون كه نميره. نه؟ دعا رو می‌گم. شب تحويل سال اون گوشه‌های دلتون من رو هم جا بديد.

اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

دل‌خوشی حرم كجایی

هوالباقی


با كاروان اسيران - قسمت آخر


یزید چوب مزن !
از حضرت سكینه بنت الحسین علیه السلام نقل شده كه فرمودند: من سخت دل تر از یزید ندیدم ، زیرا در حضور ما آن ملعون چوب بر سر بریده پدرم مى زد و ما مشاهده مى كردیم . لذا علیا مكرمه سكینه بیطاقت شد و با چشم گریان جلوى تخت یزید دوید و فرمود: آخر سر بریده چه گناه دارد؟! یزید، بیش از این در حضور ما چوب بر این سر بریده مزن ! یزید از جرأت او تعجّب كرد و گفت : تو كیستى ؟ فرمود من سكینه دختر امام حسین علیه السلام مى‌باشم .

نصب سر بریده در مسجد شام
یزید پس از جسارت‌هایى كه به سر مقدّس نمود، دستور داد سر مبارك را در مسجد جامع دمشق نصب كنند، در همان محلّى كه سر شریف یحیى بن زكریا علیه السلام نصب شد و سر مبارك سه روز در آنجا معلّق بود.(202)

خطبه شريفه زینب كبرى (س)
حضرت زینب عقیله بنى هاشم چون جسارت و بى حیائى یزید را تا این حد دید، و از طرف دیگر جوّ و فضاى مجلس را بسیار مناسب دید بپا خاست و فرمود:.(215) تا (222)

سپاس خدایى را سزد كه پروردگار جهانیان است و درود خدا بر پیامبر و خاندان او بادا خداى تعالى راست گفت كه فرمود: عاقبت آنان كه كار زشت كردند، این بود كه آیات خدا را تكذیب نموده و آن را به سخره گرفتند. اى یزید، اكنون كه به گمان خویش بر ما داده است !
اندكى آهسته تر! آیا كلام خداى تعالى سخت گرفته اى و راه اقطار زمین و آفاق آسمان و راه چاره را به روى ما بسته اى ، و ما را همانند اسیران به گردش در آوردى ، مى پندارى كه خدا تو را عزیز و ما را خوار و ذلیل ساخته است ؟! و این پیروزى به خاطر آبروى تو در نزد خداست ؟! پس از روى كبر مى‌خرامى و با نظر عجب و تكبّر مى‌نگرى ! و به خود مى‌بالى خرّم و شادان كه دنیا به تو روى آورده ، و كارهاى تو را آراسته و حكومت ما را به تو اختصاص را فراموش كرده اى كه فرمود: « گمان نكنند آنان كه به راه كفر رفتند مهلتى كه به آنان دهیم به حال آنان بهتر خواهد بود، بلكه مهلت براى امتحان مى‌دهیم تا بر سركشى بیفزایند و آنان را عذابى است خوار و ذلیل كننده .
اى پسر آزاد شده جد بزرگ ما! آیا از عدل است كه تو زنان و كنیزان خود را در پرده بنشانى و پرد گیان رسول خدا صلى الله علیه و آله را اسیر كرده و از شهرى به شهر دیگر ببرى ؟! پرده آبروى آن‌ها را بدرى و صورت آنان را بگشایى كه مردم چشم بدآن‌ها دوزند، و نزدیك و دور و فرومایه و شریف ، چهره آن‌ها را بنگرند، از مردان آنان كسى به همراهشان نیست ، نه یاور و نه نگهدارنده و نه مددكارى .
چگونه می‌توان امید بست به دل‌سوزى و غم‌گسارى كسى كه مادرش جگر پاكان را جویده و گوشتش از خون شهیدان روییده ؟! و این رفتار از آن كس كه پیوسته چشم دشمنى به ما دوخته است بعید نباشد، و این گناه بزرگ را چیزى نشمارى ، و خود را بر این كردار ناپسند و زشت بزهكار نپندارى ، و به اجداد كافر خویش مباهات و تمنّاى حضورشان را كنى تا كشتار بى‌رحمانه تو را ببینند و شاد شوند و از تو تشكّر كنند! و با چوب بر لب و دندان ابى عبدالله سید جوانان بهشت مى‌زنى ! و چرا چنین نكنى و نگویى كه این جراحت را ناسور كردى و ریشه اش را ریشه كن ساختى و سوختى و خون فرزندان پیامبر صلى الله علیه و آله را كه از آل عبدالمطلب و ستارگان روى زمین بودند - ریختى و اكنون گذشتگان خویش را مى‌خوانى .
شكیبایى باید كرد كه دیرى نگذرد كه تو هم به آنان ملحق شوى و آرزو كنى كه اى كاش دستت خشك شده بود و زبانت لال و آن سخن را بر زبان نمى‌آوردى و آن كار زشت را انجام نمى دادى !!
بارالها! حقّ ما را بستان و انتقام ما را از اینان بگیر و بر این ستمكاران كه خون ما ریخته اند خشم و عذاب خود را فرو فرست !
به خدا سوگند اى یزید! كه پوست خود را شكافتى و گوشت بدن خود را پاره پاره كردى ؛ و رسول خدا را ملاقات خواهى كرد با آن بار سنگینى كه بر دوش دارى ، خون دودمان آن حضرت را ریختى و پرده حرمت او را دریدى و فرزندان او را به اسیرى بردى ، در جایى كه خداوند پریشانى آنان را به جمعیت مبدّل كرده و داد آن‌ها را بستان، « و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه زنده و نزد خدا روزى مى‌خورند» همین بس كه خداوند حاكم و محمد صلى الله علیه و آله خصم اوست و جبرئیل پشتیبان اوست و همان كس كه راه را براى تو هموار ساخت و تو را بر مسلمین مسلّط كرد بزودى خواهد یافت كه پاداش ستمكاران چه بد پاداشى است ، و خواهد دانست كه كدام‌یك از شما بدتر و سپاه كدام یك ناتوان‌تر است .
اگر مصائب روزگار با من چنین كرد كه با تو سخن گویم ، امّا من ارزش تو را ناچیز و سرزنش تو را بزرگ مى‌دانم و تو را بسیار نكوهش مى‌كنم ، چه كنم ؟! دیده‌ها گریان و دل‌ها سوزان است ، بسى جاى شگفتى است كه حزب خدا به دست حزب شیطان كشته شوند، و خون ما از پنجه‌هاى شما بچكد، پاره‌هاى گوشت بدن ما از دهان شما بیرون بیفتد و آن بدن‌هاى پاك و مطهّر را گرگ‌هاى وحشى بیابان دریابند و گذرگاه دام و ددان قرار گیرند!!
آن‌چه امروز غنیمت مى‌دانى فردا براى تو غرامت است ، و آنچه را از پیش ‍ فرستاده‌اى ، خواهى یافت ، خدا بر بندگان ستم روا ندارد، به او شكوه مى‌كنم و بر او اعتماد مى‌جویم ، پس هر نیرنگى كه دارى بكن و هر تلاشى كه مى‌توانى بنما و هر كوششى كه دارى به كار گیر، به خدا سوگند یاد ما را از دل‌ها و وحى ما را محو نتوانى كرد، و به جلال ما هرگز نخواهى رسید و لكه ننگ این ستم را از دامن خود نتوانى شست ، راى و نظر تو بى‌اعتبار و ناپایدار و زمان دولت تو اندك و جمعیت تو به پریشانى خواهد كشید، در آن روز كه هاتفى فریاد زند: ( الا لعنة الله على القوم الظالمین والحمدلله ربّ العالمین) .
سپاس خداى را كه اول ما را به سعادت و آمرزش و آخر ما را به شهادت و رحمت رقم زد و از خدا مى‌خواهم كه آنان را اجر جزیل عنایت كند و بر پاداش آنان بیفزایید، خود او بر ما نیكو خلیفه‌اى است ، و او مهربان ترین مهربانان است و فقط بر او توكّل مى كنیم .
آنگاه یزید رو به شامیان كرد و گفت : نظر شما درباره این اسیران چیست ؟ ایشان را از دم شمشیر بگذرانیم ؟
یكى از ملازمان او گفت : ایشان را بكش .
نعمان بن بشیر (223) گفت : ببین اگر رسول خدا صلى الله علیه و آله بود با آنان چه مى كرد، همان كن . (224)

خطبه شریفه امام سجّاد علیه السلام
اى مردم ! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگى بر دیگران فضیلت بخشیده است ؛ به ما ارزانى داشت علم ، بردبارى ، سخاوت ، فصاحت ، شجاعت و محبّت در قلوب مؤ منین را؛ و ما را بر دیگران برترى داد به اینكه پیامبر بزرگ اسلام ، صدّیق (امیرالمؤ منین على علیه السلام )، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا صلى الله علیه و آله (حمزه )، و امام حسن و امام حسین دو فرزند بزرگوار رسول اكرم علیه السلام را از ما قرار داد.(231)
هركس مرا شناخت ( با اين معرفي كوتاه )‌ كه شناخت ، و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى شناسانم .
اى مردم ! من فرزند مكّه و منایم ، من فرزند زمزم و صفایم ، من فرزند كسى هستم كه حجرالا سود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود، من فرزند بهترین طواف و سعى كنندگانم ، من فرزند بهترین حج كنندگان و تلبیه گویان هستم ، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد، من فرزند پیامبرى هستم كه در یك شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصى سیر كرد. من فرزند آنم كه جبرئیل او را به سدره المنتهى برد و به مقام قرب ربوبى و نزدیكترین جایگاه مقام بارى تعالى رسید، من فرزند آنم كه با ملائكه آسمان نمازگزارد، من فرزند آن پیامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد، من فرزند محمّد مصطفى و على مرتضایم ، من فرزند كسى هستم كه بینى گردن‌كشان را به خاك مالید تا به كلمه توحید اقرار كردند.
من پسر آن كسى هستم كه برابر پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه مى‌رزمید، و دوبار هجرت و دوبار بیعت كرد، و در بدر و حنین با كافران جنگید، و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزید، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشركان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت كنندگان و افتخار گریه كنندگانم ، من فرزند بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم ، من پسر آنم كه جبرئیل او را تایید و میكائیل او را یارى كرد، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناكثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه كرد، من فرزند بهترین قریشم ، من پسر اولین كسى هستم از مؤ منین كه دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت ، من پسر اول سبقت گیرنده‌اى در ایمان و شكننده كمر متجاوزان و از میان برنده مشركانم ، من فرزند آنم كه به مثابه تیرى از تیرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عبّاد خداوند و یارى كننده دین خدا و ولى امر او و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود.
او جوان‌مرد، سخاوت‌مند، نیكوچهره ، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحى ، راضى به خواست خدا، پیش‌گام در مشكلات ، شكیبا، دائما روزه دار، پاكیزه از هر آلودگى و بسیار نمازگزار بود.
او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب كفر را از هم پاشید.
او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده‌اى محكم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شیرى شجاع كه وقتى نیزه‌ها در جنگ به هم در مى‌آمیخت آن‌ها را همانند آسیا خرد و نرم و بسان باد آن‌ها را پراكنده مى‌ساخت .
او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكّى و مدنى و خیفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى (232) است ، كه در همه این صحنه‌ها حضور داشت .
او سید عرب است و شیر میدان نبرد و وارث دو مشعر (233) و پدر دو فرزند: حسن و حسین علیه السلام .
آرى او، همان او (كه این صفات و ویژگی‌هاى ارزنده مختص اوست ) جدّم على بن ابى طالب علیه السلام است .
آنگاه گفت : من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم .
و آنقدر به این حماسه مفاخره آمیز ادامه داد كه شیون مردم به گریه بلند شد! یزید بیم‌ناك شد و براى آنكه مبادا انقلابى صورت پذیرد به مؤذن دستور داد تا اذان گوید تا بلكه امام سجّاد علیه السلام را به این نیرنگ ساكت كند!!
مؤذّن برخاست و اذان را آغاز كرد، همین كه گفت : الله اكبر، امام سجّاد فرمود: چیزى بزرگ‌تر از خداوند وجود ندارد.
و چون گفت : اشهد إ ن لاإ له إلا الله ، امام علیه السلام فرمود: موى و پوست و گوشت و خونم به یك‌تائى خدا گواهى مى‌دهد.
و هنگامى كه گفت : اشهد انّ محمدا رسول الله ، امام علیه السلام به جانب یزید روى كرد و فرمود: این محمد كه نامش برده شد، آیا جدّ من است یا جدّ تو؟! اگر ادّعا كنى كه جدّ توست پس دروغ گفتى و كافر شدى ، و اگر جدّ من است چرا خاندان او را كشتى و آنان را از دم شمشیر گذراندى؟!
سپس مؤذّن بقیه اذان را گفت و یزید پیش آمد و نماز ظهر را گزارد.(234)
در نقل دیگرى آمده است كه : چون مؤذّن گفت : اشهد انّ محمدا رسول الله ، امام سجّاد علیه السلام عمامه خویش از سر برگرفت و به مؤذّن گفت : تو را بحقّ این محمّد كه لحظه‌اى درنگ كن ، آن‌گاه روى به یزید كرد و گفت : اى یزید! این پیغمبر، جدّ من است و یا جدّ تو؟! اگر گویى جدّ من است ، همه مى دانند كه دروغ می‌گویی، و اگر جدّ من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى و مال او را تاراج كردى و اهل بیت او را به اسارت گرفتى ؟! این جملات را گفت و دست برد و گریبان چاك زد و گریست و گفت : بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدّش رسول خداست ، آن منم ، پس چرا این مرد، پدرم را كشت و ما را مانند رومیان اسیركرد؟! آنگاه فرمود: اى یزید! این جنایت را مرتكب شدى و باز مى‌گویى : محمّد صلى الله علیه و آله رسول خداست ؟! و روى به قبله مى‌ایستى ؟! واى بر تو! در روز قیامت جدّ و پدر من در آن روز دشمن تو هستند.
پس یزید فریاد زد كه مؤذّن اقامه بگوید! در میان مردم هیاهویى برخاست ؛ بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند.(235)
و در نقل دیگر آمده است كه امام سجّاد علیه السلام فرمود: (236)
من فرزند حسین شهید كربلایم ، من فرزند على مرتضى و فرزند محمّد مصطفى و پسر فاطمه زهرایم ، و فرزند خدیجه كبرایم ، من فرزند سدره المنتهى و شجره طوبایم ، من فرزند آنم كه در خون آغشته شد، و پسر آنم كه پریان در ماتم او گریستند، و من فرزند آنم كه پرندگان در ماتم او شیون كردند.
پس از (237) خطبه غرّاى عقیله بنى هاشم حضرت زینب كبرى و خطبه حضرت سیدالساجدین امام زین‌العابدین علیه السلام ، مردم ماهیت یزید كافر ستم‌كار را شناختند و شروع كردند به لعن و طعن یزید. یزید خود را بیچاره دید و فهمید كه منفور جامعه است ، با كمال بى‌شرمى و ندامت تمام این جنایات را به گردن امراى لشگر انداخت تا خود را تبرئه كند ولى این ننگ تا قیامت پاك شدنى نبود.

قصه زنى كه نذر كرده بود
در بحر المصائب مى خوانیم : یك روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد علیا مخدّره گذارد. آن علیامخدّره فرمود این چه طعامى است ، مگر نمى‌دانى صدقه بر ما حرام است ؟ عرض كرد اى زن اسیر، به خدا قسم صدقه نیست ، بلكه نذرى است كه بر من لازم است و براى هر غریب و اسیر مى‌برم . حضرت زینب فرمود این عهد و نذر چیست ؟ عرض كرد من در ایام كودكى در مدینه رسول خدا صلى الله علیه و آله بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بیت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى امیرالمؤ منین علیه السلام بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا طلب شفا نمودند.
در آن حال حضرت حسین علیه السلام نمودار شد. امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود اى فرزند، دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفاى این دختر را بخواه ! پس دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا یافتم و از بركت مولایم حسین تاكنون مرضى در خود نیافتم . پس از آن ، گردش لیل و نهار مرا به این دیار افكند و از ملاقات موالیان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هرگاه اسیر و غریبى را ببینم چندان‌كه مرا ممكن مى‌شود براى سلامتى آقایم حسین به آن‌ها احسان كنم ، باشد كه یك مرتبه دیگر به زیارت ایشان نایل بشوم و جمال ایشان را زیارت كنم .
آن زن چون این سخن را بدین جا رسانید علیا مخدّره زینب صیحه از دل بركشید و فرمود یا امه الله همین قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسید و از حالت انتظار بیرون آمدى . همانا من زینب دختر امیرالمؤمنینم و این اسیران ، اهل بیت رسول خداوند مبین هستند و این هم سر حسین است كه بر در خانه یزید منصوب است . آن زن صالحه از شنیدن این كلام جانسوز، فریاد ناله برآورد و مدّتى از خود بی‌خود شد. چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ایشان انداخت و همى بوسید و خروشید و ناله وا سیداه ، وا اماماه ، و واغریباه به گنبد دوّار رسانید و چنان شور و آشوب برآورد كه گفتى واقعه كربلا نمودار شده است . سپس در بقیه عمر خود از ناله و گریه بر حضرت سیدالشهدا ساكت نگردید تا به جوار حق پیوست .(241)

خواب حضرت سكینه در دمشق (243)
شیخ ابن نما گوید: سكینه سلام الله علیه در دمشق خواب دید كه گویى پنج شتر از نور به طرف او آمدند، و بر هر شترى ، پیرمردى نشسته است و فرشتگان گرد آن‌ها را گرفته‌اند و خادمى با آن‌ها راه مى‌رود. پس شتران بگذشتند و آن خادم به طرف من آمد و نزدیك من رسید و گفت : اى سكینه ، جدّ تو بر تو سلام مى‌فرستد. گفتم : سلام بر او باد، اى فرستاده رسول خدا، تو كیستى ؟ گفت : خادمى از بهشتم . گفتم : این پیرمردان شترسوار كیستند؟ گفت : اوّلى آدم صفوه الله است ، دومى ابراهیم خلیل الله ، سومى موسى كلیم الله و چهارمى عیسى روح الله . گفتم : آن كه دست بر محاسن دارد و افتان و خیزان است كیست ؟ گفت جدّ تو رسول الله است . گفتم : به كجا خواهند رفت ؟ گفت : سوى پدرت حسین . پس رو به طرف او كرده و دویدم تا آنچه ستمكاران پس از وى با ما كردند با او بگویم . در این میان پنج كجاوه از نور را دیدم كه مى‌آیند و در هر كجاوه زنى است . گفتم: این زنان ، كیستند؟ گفت: اولى حوّا ام‌ّالبشر است ، دومى آسیه بنت مزاحم ، سومى مریم بنت عمران ، چهارمى خدیجه بنت خویلد، و پنجمى نیز كه دست بر سر نهاده و افتان و خیزان است جدّه تو فاطمه بنت محمد و مادر پدرت مى باشد. گفتم : به خدا قسم ، به او مى گویم كه با ما چه كردند. پس به او پیوستم و گریان پیش او ایستادم و گفتم : اى مادر، به خدا حق ما را انكار كردند. اى مادر، به خدا جمعیت ما را پریشان ساختند. اى مادر، به خدا حریم ما را مباح شمردند. اى مادر، به خدا پدر ما حسین علیه السلام را كشتند. گفت : دیگر مگوى اى سكینه كه جگر مرا آتش زدى و بند دلم را پاره كردى . این پیراهن حسین است كه با من است و از من جدا نشود تا به لقاى پروردگار رسم .
پس از خواب بیدار شدم و خواستم این خواب را پوشیده دارم ، ولى با كسان خودمان گفتم و میان مردم شایع شد.(244)

خواب هند زن یزید
از هند، زوجه یزید، روایت شده است كه گوید: در بستر خفته بودم ، در آسمان را دیدم گشوده شد، و فرشتگان دسته دسته نزد سر مطهّر امام حسین علیه السلام مى آمدند (245) و مى گفتند السلام علیك یا اءباعبدالله ، السلام علیك یابن رسول الله . در آن میان پاره ابرى دیدم كه از آسمان فرود آمد، مردان بسیار بر آن ابر بودند و مردى درخشنده روى مانند ماه در میان آن‌ها بود، پیش آمد و خم شد و دندآن‌هاى ابى عبدالله را بوسید و همى گفت اى فرزند، ترا كشتند؛ مى شود ترا نشناخته باشند؟! از آب نوشیدن ترا منع كردند. اى فرزند، من جدّ تو پیغمبرم ، و این پدرت على مرتضى ، و این برادرت حسن ، و این عمّ تو جعفر، و این عقیل ، و این دو حمزه و عبّاسند و همچنین یك یك خاندان را شمرد. هند گفت : ترسان و هراسان از خواب برجستم ، روشناییى دیدم كه از سر حسین مى تافت . در طلب یزید شدم و او را در خانه تاریكى یافتم ، روى به دیواركرده و مى گفت : (مالى وَ لِلْحُسَین ): مرا با حسین علیه السلام چكار؟! و سخت اندوهگین بود. خواب را به او گفتم ، سر به زیر انداخت . نیز هند مى گوید: چون بامداد شد حرم پیغمبر صلى الله علیه و آله را بخواست و پرسید دوست دارید اینجا بمانید یا به مدینه بازگردید؟ و جائزه اى گرانبها به شما دهم . گفتند اول باید بر حسین علیه السلام عزادارى كنیم . گفت هر چه مى خواهید انجام دهید، پس ‍ حجره ها و خانه ها را در دمشق خالى كرد و هر زن قرشیه و هاشمیه جامه سیاه پوشید، و بر حسین شیون و زارى كردند هفت روز على ما نُقِل .
ابن نما گفت : زنان در مدّت اقامت در دمشق به سوز و ناله زبان گرفته بودند و با آه و زارى شیون مى كردند، و مصیبت آن گرفتاران بزرگ شده بود و جراح زخم آن داغداران از علاج فرو ماند. آنان را در خانه اى جاى داده بودند كه آن‌ها را از سرما و گرما حفظ نمى كرد، یعنى پس از پرده نشینى و سایه پرورى رخسارشان پوست انداخت .(246)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با سلام و عرض تسليت خدمت تمامی دوستان و عزيزان. خيلی از دوستان گلايه دارند كه چرا بحث‌های رابطه و مسائل جوانان رو رها كردم و اين‌جا رو تبديل كردم به يك حسينيه. بعضی‌ها هم علاقه دارند در باب همسر‌داری و زندگی مشترك و ... بنويسم. برخی هم ....
منتهی هر چی فكر می‌كنم احساس می‌كنم تو اين ايام خودم بيش‌تر از همه به اين به‌اصطلاح حسينيه و روضه و مصيبتش تو اين‌جا نياز دارم. احساس می‌كنم كه بايد برای دل خودم بنويسم و مشكلات خودم رو حل كنم. پس شما هم به بزرگواری خودتون ببخشيد. انشاالله بعد از ايام صفر حتما در خدمتتون خواهم بود. هرچند مطالبی رو كه اكثر دوستان به دنبالش هستند واقعا توان و انرژی ويژه‌ای رو نياز دارد و دوست ندارم مطلبی رو بنويسم كه از پختگی لازم برخوردار نباشد. انشاالله اگر زنده بودم و مشكلی پيش نيومد در ايام نوروز با مطالب ويژه در خدمت دوستان خواهم بود.

تو اين ايام التماس دعای ويژه دارم