بنی آدم

فروردین ۰۵، ۱۳۸۷

امشب دو مه دميده

هوالحميد

خجسته میلاد برگزیده ترین رسول آسمانی و نوید بخش آزادی جاودانی، حضرت محمد مصطفی (ص) و سلاله پاكش حضرت امام جعفر صادق (ع) بر عموم مسلمانان و شيعيان مبارك باد


ای واژه های مهربان! چگونه می‌خواهید شعف دل را واگویه کنید؟ مهربان‌ترین فرشته خاکی می‌آید و دل کائنات نزدیک است از شوق قالب تهی کند. او از حق آمده و به حق برانگیخته شده است. ابتدا و انتهایش رنگ خدایی دارد. آفتاب جهان فروز و عالم تاب توحید است که برف ظلم را آب می کند و نوید بهار می‌دهد. قلب عالم امکان است. جریده هستی است. افلاکی‌ترین فرشته خاکی است. پادشاه لولاک است. مصطفی است. برگزیده حق است. نامش بلند و دینش پاینده!

مانده‏اند عالمیان و آدمیان كه كدامین لحظه را، لحظه ولادت تو بشمارند؟ كدامین روز را، روز تولد تو نام بگذارند؟ تو كى در وجود آمدى كه ورودت را و زمان آمدنت را جشن بگیرند؟ خورشید و ماه و ستارگان تا بدانجا كه حافظه‏شان یارى مى‏كند به تو سلام مى‏گفته‏اند. نرگس‎ها اولین ركوع حیات را بر آستان تو كرده‏اند. موج‎ها از ازل سر بر ساحل رسالت تو مى‏ساییده‏اند. سرسخت‎ترین و بى محاباترین لاله‏ها و آلاله‏ها در بى انتهاترین دشت‎ها، نام تو را هر پگاه فریاد مى‏كرده‏اند. پیغمبران و رسولان همه در كلاس تو درس رسالت مى‏خوانده‏اند. سرو و صنوبران مدام راستاى قامت تو را تداعى مى‏كرده‏اند. بلبلان و قناریان هر چه یاد دارند، همیشه مدح تو مى‏گفته‏اند. گل‎هاى محمدى همه با نام تو پر مى‏گشوده‏اند. قطرات باران، اندیشه حیات را وام از تو مى‏گرفته‏اند. بنفشه‏هاى جان باخته و دل افروخته همیشه در صفحه سینه سوخته خویش تصویر روشنى از تو مى‏یافته‏اند. در حافظه جویبارها، جز تكرار نام تو هیچ نیست. شبنم‏ها هر چه به خاطر دارند بر تو درود مى‏فرستاده‏اند. پیش از تو را، كسى به یاد ندارد. بارى، مانده‏اند عالمیان و آدمیان كه كدامین لحظه را لحظه ولادت تو بشمارند. موجودات هر چه به گذشته‏ها مى‏نگرند، هر چه در خورجین سوابق خویش جستجو مى‏كنند، هر چه زمین ماضى را مى‏كاوند، هر چه نگاه در زوایاى حافظه مى‏گردانند، جز تو هیچ نمى‏بینند. راهى باید جست براى سخن گفتن از ولادت تو. آن‌سان كه عرشیان لب به شكوه نگشایند و مقربان گره گلایه بر ابرو نیافكنند. بدان‌گونه از تولد تو سخن باید گفت كه هستى برنیاشوبد و حیات بى‎قرارى نكند. چه، هیچ رشحه‏اى از حیات، تو را پیش از خویش نیافته است. و چگونه بیابد كه حیات از نور تو در وجود آمده است. هستى، طفیل آمدن توست. چنین نبود كه خداوند تو را براى هستى خلق كند. هستى به افتخار تو آمد. تو براى عالم نیامدى، عالم براى تو آمد. مگر نه خداوند، تو را پیش از همه، از نور خویش آفرید و جهان از كرشمه چشم تو موجود شد؟ مگر نه افلاك در التهاب غمزه نگاه تو پدید آمد؟ مگر نه تو مقصود بودى و ماسوا به تبع ؟ آن گنج مخفى كه خداوند بود و دوست داشت كه یافته شود مگر به آفرینش تو یافته نمى‏شد؟ مگر تو برترین شناساى پروردگار خویش نبودى؟ چه كسى مى‏توانست بیاید كه او را بهتر از تو دریابد؟ مگر بناى آفرینش بر عبادت نبود؟ مگر تو عابدترین بنده خدا نبودى؟ مگر با خلق تو آن غایت به تحقق نمى‏نشست؟ مگر با آغاز تو، كار آفرینش پایان نمى‏گرفت؟ آرى، تو همه بودى و با آمدن تو انگیزه‏اى براى خلقت دیگران نبود . آرى، ولى، تو «رحمة للعالمین» بودى. و در «رحمة للعالمین» بودن تو همین بس كه عالم و آدم از نور تو آفریده شد و وام حیات از تو گرفت با آن كه تو خلق كامل و كاملترین خلق بودى. بارى سخن گفتن از تو و ولادت تو نه سخت و دشوار، بل خطرناك و محال است. محال از این رو كه موجودات، پیش از تو نبوده‏اند تا از ولادت تو سخن بگویند، جز خالق، كسى زمان خلق تو را چه مى‏داند؟ و خطرناك از آن جهت كه تو معشوق خداوندى، تو حبیب و محبوب اویى. و هیچ عاشقى، غیرتمندتر از خداوند به معشوق خویش نیست. همو كه تو را سلام كرد و فرمود كه نه فقط خلایق و افلاك را كه بهشت و جهنم را حتى به خاطر تو مى‏آفرینم. بهشت را محض یاران تو و جهنم را براى مخالفان تو. آرى، با چنین غیرتمندى عاشق، سخن گفتن از معشوق بس خطر آكنده است. معشوقى كه پیامبران سلف همه آرزو مى‏كرده‏اند كه از امت او باشند و در ركاب او. معشوقى كه ملائك تا ابد مأمور صلوات بر او شده‏اند. معشوقى كه راه شناختش جز بر خدا و ولى او بسته است. چگونه مخلوقى كه از نور او پدید آمده است و نمى‏فهمد كه او از كى، كجا و چگونه بوده است، از او سخن بگوید؟ گوهر پاك تو از مدحت ما مستغنى است فكر مشاطه چه با حسن خداداد كند؟

"سید مهدی شجاعی"

امام صادق علیه السلام ماجرای ولادت پیامبر اکرم را از زبان آمنه چنین نقل می‌فرماید:
به خدا سوگند، فرزندم با دستان خود بر زمین فرود آمد. آن‌گاه سر به سوی آسمان بلند کرد و به آن نگریست. نوری از من ساطع شده بود که همه چیز در پرتوش نورانی بود. شنیدم که منادی صدا زد: « تو بزرگترین مرد جهان را به دنیا آوردی.»
و نیز نقل کرده‎اند:
آمنه صدایی شنید که می‎گفت: « تو باردار بزرگ این امت هستی. پس وقتی فرزندت متولد می‌شود بگو: « اعیذه بالواحد شرّ کل حاسد »؛ او را از گزند همه‌ حسودها به خدای یگانه می‌سپارم .
سپس او را محمد نام بگذار.»
و نيز امام صادق علیه السلام معجزاتی را که هنگام ولادت پیامبر اکرم آشکار شد، چنین بر می‌شمارد:
1- ابلیس از ورود به آسمان‎های هفتگانه محروم شد.
2- شیاطین دور شدند.
3- تمامی بت‎ها در بتکده با صورت بر زمین افتادند.
4- ایوان کسری شکست و چهارده کنگره‌ی آن سقوط کرد.
5- آب دریاچه ساوه خشک شد.
6- سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد.
7- آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد.
8- نوری از سرزمین حجاز بر آمد تا به مشرق رسید.
9- کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند.
10- سحر ساحران باطل شد.
استحیائیل - یکی از فرشتگان بزرگ خدا - در شب تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر کوه ابوقبیس ایستاد و با صدایی بلند گفت: «ای مردم مکه! به خدا و فرستاده او و نوری که با او فرو فرستاده‌ایم ایمان بیاورید.»

منابع:
• بحارالانوار، ج15، ص 258
• سیرةالنبویه، ج1، ص166
• الکامل، ج1، ص294
• بحارالانوار، ج15، ص261
• بحارالانوار، ج15، ص297، ح35


مرد خراسانى، بعد از مدت‎ها راهپیمایى در شهر مدینه گام ‏مى‏گذارد. عطش زیارت امام صادق علیه السلام بى‏تابش كرده است. مى‏خواهد قبل ‏از زدودن غبار راه به حضور حضرت برسد. كوچه‏هاى شهر را یكى بعد از دیگرى پشت‏سر مى‏گذارد. در بین راه، هزاران فكر و خیال به ‏سرش هجوم مى‏آورند: دو مرتبه به خراسان برگردم یا ...، شاید امام قبول نكند!
به سرعت گام‎هایش مى‏افزاید. چند دقیقه بعد به مجلس امام صادق علیه السلام وارد مى‏شود. حضرت را به آغوش مى‏كشد و سجده‌گاهش را بوسه‏باران ‏مى‏كند. آنگاه در مقابلش زانو زده محو تماشایش مى‏گردد. همان‌دم ‏از ذهنش عبور مى‏كند:
تمام زندگى‏ام فدایش، چه جمال نورانى و چه سیماى درخشانى!
چشمش به غلامى مى‏افتد كه مودبانه، كمر به خدمت امام بسته است. با خود مى‏گوید: چه سعادتى نصیبش شده، خوش به حالش، حتما سال‎هاست كه این وظیفه ‏مقدس را بر عهده دارد!
از مجلس امام بیرون مى‏رود. جسمش در كوچه‏هاى شهر سرگردان است، اما فكر و ذهنش در گرو جمال امام و اسیر محبت او. لحظات قبل، در ذهنش تداعى مى‏شود كه: همچنان به سیماى امام زل‏ زده است. به مفهوم جملات امام مى‏اندیشد. به علم، فضل، جود و كرمش فكر مى‏كند. كرامت و شفاعت ‏حضرت مدهوشش ساخته است. همین‏طور به سعادت ابدى غلام غبطه مى‏خورد و با خودش مى‏گوید: آخرتش‏ آباد، خوش به حالش. جرقه‏اى كه در ذهنش مى‏تابد، افكارش را به هم مى‏ریزد:
شاید خسته شده باشد. وقتى تمام اموالم را برایش ببخشم؛ حتما قبول مى‏كند. برمى‏گردد. یك راست ‏خودش را به غلام مى‏رساند. خطاب به او مى‏گوید: در خراسان اموال بسیارى دارم. وظیفه‏ات را بده به من، همه ‏اموالم مال تو.
سر تا پاى غلام را حیرت فرا مى‏گیرد. خودش را پا به پا مى‏كند. آب ‏دهانش را جمع كرده قورت مى‏دهد. بدون این كه شگفتى‏اش را آشكار كند، مى‏پرسد:
همه ثروتت را به من مى‏دهى؟!
بله، به تو مى‏دهم. اكنون نزد امام برو، خواهش كن تا غلامى ‏من را بپذیرد، آنگاه به خراسان برو و تمام اموال مرا ضبط كن.
غلام گیج مى‏شود. نمى‏داند چه اتفاقى افتاده است. هم قبول كردن‏ خواسته مرد خراسانى مشكل است و هم رد كردنش. از مرد خراسانى جدا مى‏شود، اما سخنان او لحظه‏اى تنهایش نمى‏گذارند. از خودش مى‏پرسد:
آیا همه اموالش را به من خواهد داد؟!
سپس به خودش نهیب مى‏زند:
نه، نه، خدمت‏ به امام صادق علیه السلام بیش از اموال او ارزش دارد.
بار دیگر ذهنش به میدان تاخت و تاز افكار ضد و نقیض تبدیل‏ مى‏شود. از جدال سختى كه در درونش ایجاد شده رنج مى‏برد. از خودش ‏مى‏پرسد: قبول كنم یا نه؟! اول قبول مى‏كند و بعد پشیمان مى‏شود و همین طور پشیمان مى‏شود و بعد قبول مى‏كند. ذهنش از شك و تردید آشفته شده است. ناخودآگاه بر زبانش جارى مى‏شود:
هرگز! هرگز از در این خانه دور نمى‏شوم. اما هنوز خیالات پرجاذبه راحتش نمى‏گذارند و بیش از گذشته به سرش ‏هجوم مى‏آورند:
سالها است كه پشت این در خدمت مى‏كنى، اگر خدا قبول كند هفتاد پشتت را كافى است. فرصت ‏خوبى است. قبل از این كه از چنگت ‏خارج ‏شود... تو كه نباید تا آخر عمر غلام باشى! یك سال، دو سال، سه‏سال و بالاخره غلامى تا كى؟
و پاسخ مى‏دهد:
آخر چگونه این در را رها كنم؟ چرا خودم را از شفاعت این‏ خانواده محروم سازم؟
باز همان خیالات پرجاذبه در ذهنش جولان مى‏دهند و آن تفكرات مخالف، آسایشش را سلب مى‏كنند:
مواظب باش، از دستت نرود. قابل تكرار نیست.
به خود مى‏آید. لحظه‏اى به فكر فرو مى‏رود. آنگاه به تصورات جنجال‏آفرین ذهنش سر و سامان داده مى‏گوید:
اگر امام راضى شود، چه عیب دارد؟ سالها است كه خدمتش مى‏كنم. این همه شیعه مخلص، منهم یكى از آنها، مگر همه باید غلام امام ‏باشند؟! امروز غلامى، فردا فرمانروایى، آفرین بر این شانس! خنده‏اش را مى‏خورد و راه مى‏افتد. خودش را به امام صادق علیه السلام مى‏رساند. با نوعى حیاء و اضطراب، قضیه را با حضرت در میان ‏مى‏گذارد:
فدایت ‏شوم، ... مى‏دانى كه خدمتكار مخلص شمایم. سالهاست كه ... حال اگر خداوند خیرى به من برساند، آیا ... شما از آن، جلوگیرى‏مى‏كنید؟ سكوت مى‏كند. چشمانش به زمین دوخته شده است. قلبش تندتند مى‏زند. منتظر مى‏ماند تا امام پاسخش را بدهد. بعد از چند لحظه، امام‏ سكوت را مى‏شكند:
نه، اگر آن خیر، نزد من باشد، به تو مى‏دهم. اگر دیگرى به تو برساند، هرگز از آن جلوگیرى نمى‏كنم. غلام با خوشحالى همه چیز را به امام مى‏گوید. حضرت حرف‎هاى غلامش‏ را گوش مى‏كند. چشم از او برنمى‏دارد. در نگاهش یك عالم معنا نهفته است. لبانش از تبسم همیشگى‏اش باز نمى‏ایستد. مى‏فرماید:
مانعى ندارد. اگر تو بى‏میل شده‏اى، او خدمت مرا پذیرفته است. او را به جاى تو مى‏پذیرم و تو را آزاد مى‏كنم. شادى و سرور از چهره غلام خوانده مى‏شود. از امام كم كم فاصله ‏مى‏گیرد و خودش را به مرد خراسانى مى‏رساند. وقتى جریان را با او در میان مى‏گذارد، او نیز از خوشحالى بال در مى‏آورد. شادمانى‏اش ‏را پایانى نیست. غلام هم خوشحال است ولى نه به اندازه او. خوشحالى غلام بیشتر به این جهت است كه دارد به یك ثروت بادآورده ‏نزدیك مى‏شود. ثروتى كه فكرش را هم نمى‏كرد. از خودش مى‏پرسد:
با آن همه ثروت چه كنم؟! و بعد پاسخ مى‏دهد: هر كارى كه دلم خواست انجام مى‏دهم. خرید، فروش، خانه، زندگى، ازدواج و... و اضافه مى‏كند: پول كه باشه، راه خرجش زیاده.
قبل از آن كه به سمت‏ خراسان راه بیفتد، خودش را به امام ‏مى‏رساند تا با حضرت خداحافظى كند. مقابل حضرت زانو مى‏زند. براى آخرین بار به سیماى نورانى امام خیره مى‏شود. چهره دلرباى ‏حضرت به دلش چنگ مى‏زند. انوار معنوى سیماى امام بى‏تابش مى‏كند، ولى تمام سعى او این است كه مهر امام را از قلبش بیرون كند و با افكار ناخوشایندش مبارزه نماید.
از جایش بر مى‏خیزد. دست امام را لاى دستانش قرار مى‏دهد. گرماى‏ دست امام برایش احساس برانگیز است. لب‌هایش را به دست‏ حضرت‏ نزدیك مى‏كند. مى‏بوسد و راه مى‏افتد. هنوز چند قدم بیشتر برنداشته است كه صداى «مهربانى‏» در جا میخ‏كوبش مى‏سازد. بار دیگر افكار رنگارنگ، صفحه ذهنش را به بازى مى‏گیرند. از خودش ‏مى‏پرسد:
چه مى‏خواهد بگوید؟ آیا پشیمان شده است؟ و خودش پاسخ مى‏دهد: نه، نه، سالهاست كه مى‏شناسمش. چیزى كه به راه خدا داد، پس‏ نمى‏گیرد. به پشت ‏سرش نگاه مى‏كند. امام با چهره متبسم و نورانى به او چشم ‏دوخته است. صورتش چون ماه مى‏درخشد. ناخودآگاه چند قدم سوى‏ امام برمى‏دارد. لبخندى توام با اضطراب، در لب‎هایش گل‏ مى‏كند. امام نیز گامى به سوى او پیش مى‏آید و با لحن‏ محبت‏آمیزى مى‏فرماید: «به خاطر خدمتى كه نزدم كرده‏اى مى‏خواهم نصیحتت كنم؛ آنگاه ‏مختارى كه بروى یا بمانى. نصیحتم این است كه وقتى روز قیامت ‏برپا شود، رسول خدا به نور خدا چسبیده است و على علیه السلام به رسول ‏خدا و ما امامان به على علیه السلام چسبیده‏ایم و شیعیان ما هم به ما چسبیده‏اند. آنگاه ما هرجا وارد شویم، شیعیانمان نیز وارد مى‏شوند.»
پاهاى غلام سست مى‏شود. قلبش به طپش مى‏افتد. آب دهانش گم مى‏شود و لب‎هایش به خشكى مى‏گراید. بار دیگر خیالات گذشته به ذهنش هجوم‏ مى‏آورند: فرصت طلایى است. ثروت را از دست نده. شانس زندگى فقط یكبار گل ‏مى‏كند... غلام در آخرین لحظات این نبرد، از لابلاى فرمان‎هاى هوى و هوس، تصمیمش را مى‏گیرد. در مى‏یابد كه رابطه‏اش با امام جدا نشدنى ‏است. احساس مى‏كند كه محبت دل‏انگیز امام، بر دلش افزونى ‏یافته است. محبتى كه به اندازه یك دریا شور و هیجان دارد. و شاید هم فراتر از دریاها.
از خودش مى‏پرسد:
چرا مرد خراسانى در مقابل به عهده گرفتن خدمت امام، از سرمایه و زندگى‏اش دست مى‏كشد؟
آنگاه پاسخ مى‏دهد:
عشق، عشق، عشق به امام .
و بعد به خودش نهیب مى‏زند: او به عشق امام، از دنیایش مى‏گذرد ولى من براى رسیدن به‏ دنیا، آخرتم را مى فروشم؛ واى بر من، واى بر من!! سپس خودش را به پاهاى امام مى‏اندازد. بعد از چند لحظه اشك و سكوت و نجواى درونى، چشمانش را به چهره تابناك امام گره ‏مى‏زند و مى‏گوید:
آقایم! دل از تو بركندن، هرگز و چشم از تو بستن، خیر؛ در خدمتت ‏باقى مى‏مانم و آخرتم را به دنیایم نمى‏فروشم.
... چگونه از لطف و حمایتت ‏برگردم، با این كه علاقه‏ام به شما مایه افتخارم است؟
بى روى تو خورشید جهان سوز مباد
هم ‏بى تو چراغ عالم افروز مباد
بى‏وصل تو كس چو من بد آموز مباد
آن روز كه تو را نبینم آن روز مباد
مولایم! جانم اسیر كمند عشق و محبت توست. زندگى‏ام بر خاك باد، اگر به در خانه دیگرى امید بندم و چشم به آستان كرامت و شفاعت‏ غیر شما دوزم كه مى‏دانم دیگران را شفاعت و كرامتى نیست.

ماخذ: داستان دوستان، ج 4، ص‏166، به نقل از منازل الاخره، ص‏164.

التماس دعا


برچسب‌ها:

اسفند ۲۸، ۱۳۸۶

نوروز مبارك باد

هوالاول

يا مقلب القلوب و الابصار يا مدبر الليل و النهار يا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال


اى دگرگون كننده قلب‌ها و ديده‏ها! اى تدبيرگر شب‌ها و روزها! اى متحول كننده سال‌ها و حالت‌ها! حالات ما را به نيكوترين حالات تبديل نما!

قطره قطره باران رحمت الهی كه كویرستان دل‌های یخ‌زده را به گرمی جلا می‌دهد
رقص طنازانه رودها كه از بستر پر برف كوه‌ها جاری می‌شود
سرود پرنشاط عشق كه از شادی وصف ناپذیر چلچله‌ها ترنم می‌شود
سرمستی بهاران را از رقص جوانه‌ها و عطر دلاویز بهشتی را از رخسار شكوفه‌ها می توان به ودیعه گرفت و بر عظمت خالق توانا سجده شكر نمود
بهار فصل رستن است و جوانه زدن...
بهار فصل عطرها و شكوفه‌هاست...
بهار فصل سبزی است و خرمی...

سال نو مبارک
دلتون بهاری، لبتون پر خنده و ايام بکام

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوروز زمان‌ زایش‌ و نو گشت‌ طبیعت‌، بشارت‌ زندگی‌ و آغازی‌ دوباره‌ است‌ و آفرینش‌ انسان‌ و بازگشت‌ او به ‌حیات‌ طبیعی‌. در این‌ روز طبیعت‌ پوسته ستبر افسردگی‌ زمستان‌ را می‌درد، در هستی‌ شكوفای‌ بهار جوانه‌ می‌زند و می‌شكفد. ایرانیان‌ این‌ زایش‌ دوباره حیات‌ طبیعی‌ را در گذار از سالی‌ خموده‌ و كهنه‌ به‌ سالی‌ بالنده‌ و نو جشن ‌می‌گیرند كه‌ این‌ زمان‌ِ گذار و انتقال‌ از ایستایی‌ و نهفتگی‌ به‌ پویایی‌ و پایداری‌ است.‌
بهار روحی‌ است‌ كه‌ در كالبد سرد زمین‌ دمیده‌ می‌شود و روح‌ انسان‌ كه‌ پیوندی‌ ناگسستنی‌ با طبیعت‌ دارد، رنگ‌ طراوت‌ می‌گیرد و رویش‌ دوباره‌ می‌یابد.
زیبایی‌ نوروز در این‌ است‌ كه‌ ایرانی‌ در هر كجای‌ دنیا كه‌ باشد با شوق‌ در انتظار تحویل‌ سال‌ و آغاز جشن‌ بهار است‌.
هر چند سنت‌ نوروزی‌ در گذر قرنها تحولات‌ و دگرگونی‌های‌ مختلفی‌ به‌ خود گرفته‌، اما در هر حال‌ نوروز به‌ همت‌ زنان‌ و مردانی‌ كه‌ هر بهار سفره‌ای‌ به‌ وسعت‌ دل‌هایشان‌ می‌گسترانند و شكوفه‌های‌ باورهایشان‌ را زینت‌ آن‌ می‌كنند، پایدار مانده‌ است‌. ایرانی‌ با نخستین‌ جلوه رویش‌ بنفشه‌ از زمین‌، با نخستین‌ ریزش‌ آبشار مانند یاس‌های‌ سفید و بنفش‌ از لبه‌ دیوار و با نخستین‌ آواز یك‌ چلچله‌ به‌ پیشواز بهار و عید می‌رود. افزون‌ بر این‌ نوروز روز صلح‌ و آشتی‌ است‌. روز مهر و مهر ورزیدن‌ و روز گرامی‌داشت‌ زمین‌ و همه‌ آنچه‌ از زمین‌ بر می‌آید كه‌ همان‌ حیات‌ است‌ و زندگی‌.
در رویارویی‌ با جشن‌های‌ دیگر اقوام‌ گویی‌ نوروز همه نمادها و مفاهیم‌ را یك‌ جا در دل‌ خود جا داده‌ است‌: روز نو شدن‌ سال‌، روز شكرگزاری‌ Thanks giving day، روز عشاق‌ Valentines day، روز بزرگداشت‌ آب‌ و باد و خاك‌ آفتاب‌ و كره زمین‌ Earth day، روز یاد رفتگان‌ Memorial day و روز پدر بزرگ‌ و مادر بزرگ‌ها Grand Parents day و بسیاری‌ دیگر.
پس‌ بر خیزید، چشم‌ها و دل‌ها را از زنگار غم‌ بشویید، شادی‌ و نشاط‌ را در خانه‌ مترنم‌ كنید كه‌ گاه‌ نوروز است‌. و نوروز را
زشت‌ است‌ اگر كه‌ من‌
یار قدیم‌، هم‌دم‌ و هم‌ساغر سحر
در كوچه‌های‌ خامُش‌ و خلوت‌ نجویمش‌
یا
با جام‌ شعر خویش‌
خوش‌آمد نگویمش‌

و اما اعمال عيد نوروز
حضرت صادق عليه السلام به معلى بن خنيس تعليم فرمود : چون روز نوروز شود، غسل كن و پاكيزه‏ترين جامه‏هاى خود را بپوش و به بهترين بوهاى خوش خود را خوشبو گردان و در آن روز روزه بدار. پس چون از نماز پيشين و پسين و نافله‏هاى آن فارغ شوى چهار ركعت نمازبگذار (يعنى هر دو ركعت به يك سلام) و در ركعت اول بعد از حمد ده مرتبه سوره «انا انزلنا» بخوان و در ركعت دوم، بعد از حمد ده مرتبه سوره «قل يا ايها الكافرون» و در ركعت سوم، بعد از حمد ده مرتبه سوره «قل هو الله احد» و در ركعت چهارم، بعد از حمد ده مرتبه «قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس» بخوان و بعد از نماز به سجده شكر برو و اين دعا بخوان: «اللّهمَّ صلِّ على محمد و آل محمد الاوصياء المرضيين و على جميع انبيائك و رسلت بافضل صلواتك و بارك عليهم بافضل بركاتك وصل على ارواحهم و اجسادهم. اللهم بارك على محمد و آل محمد و بارك لنا فى يومنا هذا الذى فضّلته و كرّمته و شرّفته و عَظّمت خطره. اللهم بارك لى فيما انعمت به علىّ حتى لا اشكر احداً غيرك و وسّع علىَّ فى رزقى يا ذاالجلال و الاكرام. اللهم ما غاب عنّى فلا يغيبنَّ عنى عونك و حفظك و ما فقدتُ من شى‏ءٍ فلا تفقد نى عونك عليه، حتى لا اتكلَّف ما لا احتاج اليه يا ذاالجلال و الاكرام»

«خدايا درود فرست بر محمد و آل محمد آن اوصياء پسنديده و بر همه پيمبران و رسولانت به بهترين درودها و بركت ده بر ايشان به بهترين بركتهايت و درود فرست بر ارواح و اجسادشان خدايا بركت ده بر محمد و آل محمد و بركت ده به ما در اين روز كه آن را برترى داده و گراميش كرده و شرافتش دادى و مقامش را بزرگ كردى خدايا بركت ده به من در آنچه به من تفضل كرده اى بدانسان كه هيچكس را جز تو سپاس نگذارم و روزيم را وسيع گردان اى صاحب جلالت و بزرگوارى خدايا هر چه از من پنهان شده مبادا كمك و نگهدارى تو از من پنهان شود و هر چه را گم كرده ام مبادا يارى خويش را بر آن از من گم كنى تا خود را به زحمت نيندازم درباره آنچه را بدان نيازمند نيستم اى صاحب جلالت و بزرگوارى »
چون چنين كنى گناهان پنجاه ساله تو آمرزيده شود .
و بسيار بگو: «يا ذالجلا ل و الاكرام».(1)

پى‏نوشت:
1. مفاتيح الجنان، ص 496

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روز اول فروردين روز تولد فرزند عزيز و دلبندم محمد مهدی نيز هست

مهدی‌جان تولدت مبارك

برچسب‌ها:

اسفند ۲۵، ۱۳۸۶

مهدی كجایی

هوالباقی

ای مقتدای نیکی‌ها و خوبی‌ها!

این خاک خشک و عطش ناک، میزبان خوبی برای روح عرش نشین تو نبود و میله‌های سرد زندان و زنجیرهای دست و پایت نیز تاب دیدن این همه بی‌رحمی را نداشت. مناجات‌های نیمه شب و سجده‌های طولانی‌ات، شب‌های ظلمانی زندان را با سحر پیوند می‌داد و هر دل مرده‌ای را به نسیم بهشتی مژده می‌بخشید. سلام بر تو که از دامان خاک به افلاک پر کشیدی. به امید روزی که آفتاب ظهورش از پس سال‌های غیبت، بیرون آید تا غم از دست دادن پدر خود را بر سینه‌ی مالامال از درد شیعیان، هموار نماید.

التماس دعا

برچسب‌ها:

اسفند ۲۱، ۱۳۸۶

پروا مكن بشتاب همت چاره ساز است

هوالاعلی

رأی من، رأی تو، رأی او هر كدام مشتی است بر دهان آمريكا، ياوه‌گويان و روبه صفتان مزدوری كه چشم ديدن استقلال، عزت و قدرت ايران اسلامی و ايرانی را ندارند.

پس تو هم ای عزيز،

پروا مكن بشتاب

همت چاره‌ساز است


برچسب‌ها:

اسفند ۱۹، ۱۳۸۶

بايدها و نبايدها در زندگی مشترك - 4

هوالرحمن

سلام

حلول ماه ربيع الاول ماه ميلاد پيامبر خاتم بر سرمستان باده ی عشق محمدی مبارک باد

قال رسول الله(ص): جلوس المرء عند عیاله أحب الی الله تعالی من اعتکاف فی مسجدی هذا(1)
نشستن مرد نزد زنش نزد خدای متعال محبوب‌تر است از اعتکاف او در مسجد

و اما ادامه بايدها و نبايدها در زندگی مشترك
اوایل سال 85 بود كه با یكی از همكارانم كه در قسمتی دیگر مشغول به كار بود آشنا شدم. اداره او با اداره ما فاصله زیادی دارد منتهی آن زمان برای اجرای یك پروژه فنی به قسمت ما آمده بود و طرف حساب او نیز من بودم. آن موقع تازه ازدواج كرده بود و پس از مدتی آشنایی و رفاقت و اطمينان خاطر و ... ، باب استشاره را باز كرد. پنج تا برادر بودند و چون خواهر نداشت و از خلق و خوی خانم‌ها باخبر نبود نگران نحوه رفتارش با همسرش بود. اوایل ازدواج با یكی از دوستان خود مشورت كرده بود و او نیز به او گفته بود كه رابطه زناشویی مانند رابطه گوش و گوش پاك كن است كه مرد را به گوش پاك كن و زن را به گوش تشبیه كرده و به او گفته بود كه گوش پاك كن اگر درون گوش می‌رود بیشترین نفعش برای خود گوش است كه گوش را تمیز می كند!!! این آدم ساده هم رفته بود همین را به همسرش انتقال داده بود و همسر او نیز با قدری ابهام قبول كرده بود! (واقعا بعضی وقت‌ها از بعضی مردانی كه این‌قدر خودخواه و خود برتربین هستند، كه ارتباط زناشویی را به پاك كردن گوش تشبیه كرده و منتش را بر سر زن می‌گذارند، و خود را بدون هیچ منفعتی جلوه می‌دهند متنفر می‌شوم). تا اين‌كه گرفتار حقير شد و برای دست‌گرمی چند تا نكته مهم رو همون اول بهش گوشزد كردم.
اول این‌كه برای همسرش گوش خوبی باشد. نه این‌كه تظاهر به گوش دادن كند بلكه همیشه برای صحبت‌های همسرش گوش شنوای خوبی باشد و با اشتیاق به صحبت‌هایش گوش كند. یکی از بزرگ‌ترین تفاوت‌های بین زن و مرد، این است که هر کدام از آن‌ها چگونه با فشارهای روحی کنار می‌آیند و در برخورد با مشکلات چگونه عمل می‌کنند و به چه نحوی عکس‌العمل نشان می‌دهند. در این گونه مواقع مردها شدیداً در خود فرو رفته و گوشه گیر می‌شوند و دوست دارند تنها باشند. در صورتی که زن‌ها با هیجانی فزاینده غرق در مسئله شده و خود را گرفتار می‌کنند. زمانی که مشکل یا فشاری بر مرد وارد می‌شود، او بسیار ساکت شده و در خود فرو می‌رود تا بتواند راه حلی پیدا کند. اما بر عکس زن از طریق صحبت کردن با جزئیات بسیار راجع به مشکلش به آرامش می‌رسد. وقتی که مشکلی برای زنی پیش می‌آید، او فقط به یک شنونده نیاز دارد که بدون قضاوت و بدون ارائه راه حل، با دلسوزی به احساسات و گفته‌های او گوش کند.
وقتی که همسر شما از موضوعی ناراحت و کلافه است، به گرمی به سخنان او گوش دهید و اصلاً سعی نکنید که مشکل گشایی نمایید و یا مسئله او را کوچک و بی‌اهمیت جلوه دهید، بلکه فقط با دل‌سوزی و تایید، حرف‌هایش را بشنوید و نشان دهید كه او را درك می‌كنید. این موقع است که زن احساس حمایت می‌کند و خشنود و راضی می‌شود. صحبت کردن «نیاز» یک زن است و مرد هنگامی در روابط خود با همسرش موفق است که به این «نیاز» احترام بگذارد. مواقعی كه ناراحت است از او بخواهید برایتان صحبت كند و هنگام صحبت کردن دستان او را بگیرید و لمس کنید. به او نگاه کنید و نشان دهید که به سخنانش توجه دارید. با صبوری به حرف‌هایش گوش کنید و مرتب به ساعت نگاه نکرده، یا روزنامه ورق نزنید و کلامش را قطع نکنید. به خاطر داشته باشید عشق و علاقه در یك خانه تا زمانی می‌تواند تداوم داشته باشد كه شوهر آن خانه، هم چنان به اعمال و رفتار محبت آمیز و عاشقانه‌ای كه در دوران نامزدی و روزهای اول آشنایی، در قبال همسرش داشت، ادامه دهد و زن نیز با وقار و عشق این رفتار و اعمال او را تأیید كند و بپذیرد. زمانی زن احساس می‌کند از طرف همسرش مورد احترام و پذیرش قرار گرفته، که شوهرش شنونده‌ای خوب برای سخنان و احساسات او باشد. این گونه است که زن، احساس اعتماد و امنیت می‌کند و از عشق همسرش مطمئن می‌گردد و حس می‌کند که مورد احترام قرار گرفته و زمانی که زن احساس احترام کند، برایش آسان تر است که از مرد آن طور که در خورش باشد قدردانی نماید.
دوم این‌كه به سلیقه و علاقه او بخصوص در امور خانه احترام بگذارد. بسیاری از مردان از تابلو و گل و اشياء تزئينی خوششان نمی‌آید. خب لزومی هم ندارد خوششان بیاید. منتهی بی‌جهت مخالفت نكنند. ( یكی از اقوام می‌گفت زنم خیلی به تابلوهای نقاشی علاقه داره ولی من از این چیزا و گل مصنوعی و ... بدم میاد. چیه آدم به خاطر این چیزا پولش رو دور بریزه!!) بسیاری از زن‌ها عاشق تزیین خانه با تابلو و گل مصنوعی و... هستند. خب چه ایرادی دارد تزیین و یا چیدمان وسایل منزل و بطور كلی امور خانه را به خانم‌تان بسپارید حتی اگر باب مزاج شما نباشد؟ شما شاید بیش از دوساعت در روز در خانه نباشید و متوجه در و دیوار نباشید اما همسر شما باید ساعت‌ها در خانه در غیاب شما به در و دیوار خانه بنگرد و مسلما هرچه این در و دیوار مطابق سلیقه و علاقه او تزیین و آراسته شود شادابی بیشتری خواهد داشت. حتی زنان شاغل نیز دوست دارند منزلشان مزین به گل، تابلو، اشياء تزئينی و ... باشد. چرا كه لطافت روحی آن‌ها ایجاب می‌كند كه اطرافشان نیز لطافت و زیبندگی خاص خود را داشته باشد.
سوم این‌كه اگر به این نتیجه برسیم كه در یك زندگی مشترك هر دو یك نفر بوده و در همه مسائل زندگی شریك هم هستیم در خانواده هم یكی بوده و خانواده همسر را دقیقا خانواده خود بدانیم و به همان اندازه‌ای كه برای خانواده خود احترام قائل هستیم برای خانواده او نیز احترام قائل باشیم. این امر موجب تاثیر متقابل در همسر شده و او نیز به این نتیجه خواهد رسید كه خانواده همسرش همان خانواده خود بوده و تمامی رفتارها باید متقابل باشد. با اين ديد تمامی برخوردها و يا اختلافات بين همسر و خانواده نيز خودبخود حل شده و زن نه‌تنها آرامش بيشتری را در كنار خانواده همسر خود احساس می‌كند، بلكه از رفتار همسرش در مقابل خانواده خود احساس خرسندی و نشاط دارد.
همین چند نكته در همان ابتدا باعث شد ایشان بسیاری از نگرانی‌های همسرش را برطرف كند به نحوی كه همسرش از او به خاطر این‌كه برخلاف مردان دیگر به حرف‌های همسر خود گوش داده و او را درك می‌كند ابراز خرسندی كرده و از او تشكر كرده بود. و پس از آن بود كه ایشان هر از چندگاهی، بخصوص زمان‌هایی كه برای برطرف كردن مشكلات سیستم‌های آن پروژه می‌آمد، سری هم به ما زده و مشكلات خود را بازگو می‌كرد.


پی‌نوشت‌:
1 – میزان‌الحکمة، ج 5، ص 2266

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ ن‌های خودم:

1 - وقت و حوصله تكميل اين پست رو نداشتم و بقيه‌اش موند برای پست‌های بعدی. اما به خاطر حلول ماه ربيع‌الاول لازم ديدم حتما تا همين‌جا به روز كنم.
2 - اين موزيك را تنها به خاطر هستی خودم گذاشتم (به اين موزيك خيلی علاقه داره)
3 -اين موزيك اسپانيایی است (كه البته در سريال راه بی‌پايان شنيده‌ايد) و از آهنگ‌های Nicolas Reyes (گروه Gipsy Kings) به نام No Volvere می‌باشد.
4 - اين هم متن ترانه:

Amor mio
amor mio por favortu
no te vas
Yo cuentare a las horasque
la ya veo
Vuelve
no
volvere no volvere no volvere
No quiere recordar no quiere recordar

4 - ببخشيد حواسم نبود اسپانيایی نمی‌دونيد. اين هم متن انگليسی‌اش:

My Love
My love please
Don't go away
I will count the hours
Until I see her
Come back
I will not return. I will not return...
I don't want to remember, I don't want to remember

5 - نسخه فارسی اين ترانه رو (البته با مضمون تقريبی و اندكی تغيير و تحول) می‌تونيد از اين‌جا گوش بديد.
(ترانه نگو ديره از اميد عامری)

فعلا التماس دعا تا بعد.

برچسب‌ها:

اسفند ۱۵، ۱۳۸۶

الوداع

هوالمولی

رحلت پيامبر مكرم اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)، و شهادت امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) بر تمامی دوستان و عزيزان تسليت باد

آخرين وداع

... در یكی از روزهای بیماری در حالی كه سرش را با پارچه‌ای بسته بود و علی علیه السلام و فضل بن عباس زیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش بر زمین كشیده می‌شد، وارد مسجد شد و روی منبر قرار گرفت و شروع به سخن فرمود و گفت: مردم وقت آن رسیده است كه من از میان شما غائب گردم، اگر به كسی وعده داده‌ام، آماده‌ام انجام دهم و هر كس طلبی از من دارد، بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض كرد: چندی قبل به من وعده دادید كه اگر ازدواج كنم، مبلغی به من كمك كنید، پیامبر فورا به فضل دستور داد كه مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از منبر پایین آمد و به خانه رفت. سپس روز جمعه، سه روز پیش از وفات خود، بار دیگر به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود فرمود: هر كسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار كند، زیرا قصاص در این جهان، آسان‌تر از قصاص در روز رستاخیز است.(1)
در این موقع سوادة بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد "طائف" در حالی كه بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند كردید كه بر مركب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شكم من اصابت كرد، من اكنون آماده گرفتن قصاصم.
درخواست پیامبر یك تعارف اخلاقی نبود؛ بلكه جداً مایل بود حتی یك چنین حقوقی را كه هرگز مورد توجه مردم قرار نمی‌گیرد جبران نماید. گذشته از این، چون اصابت تازیانه بر شكم سواده عمدی نبود، از این نظر او حق قصاص نداشته است، بلكه با پرداخت دیه‌ای جبران می‌گردید. مع الوصف پیامبر، خواست، نظر وی را تامین كند.
پیامبر دستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس پیراهن خود را بالا زد تا سواده قصاص كند. یاران رسول خدا با دلی پرغم و دیدگانی اشكبار و گردن‌های كشیده و ناله‌هایی جانگداز، منتظرند كه جریان به كجا خاتمه می‌پذیرد؛ آیا سواده واقعا از در قصاص وارد می‌شود؟ ناگهان دیدند سواده بی‌اختیار، شكم و سینه پیامبر را می‌بوسد؛ در این لحظه پیامبر او را دعا كرده، گفت: خدایا! از سواده بگذر، همانطور كه او از پیامبر اسلام در گذشت.(2)

پی‌نوشت‌ها:
1- القصاص فی دار الدنیا احب الی من القصاص فی دار الاخرة.
2- مناقب آل ابیطالب ج1، ص164 .

برگرفته از: فروغ ابدیت جلد2، صفحات 864- 865 (با اندكی تغییر)

مهربانی با یتیمان

محبت و عطابخشی اهل‌بیت علیهم السلام به ویژه امام حسن مجتبی علیه السلام زبان‌زد عام و خاص گردیده بود. او كه دارای قلبی پاك و رؤوف و پر مهر نسبت به دردمندان و تیره‌بختان جامعه داشت، همانند پدرش علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام با خرابه‌نشینان دردمند و اقشار مستضعف و كم درآمد همراه و همنشین می‌شد، درد دل آنان را با جان و دل می‌شنید و به آن، ترتیب اثر می‌داد و در این حركت انسان‌دوستانه جز خدا را نمی‌دید و اجرش را جز از او نمی‌طلبید و او بارزترین مصداق آیه شریفه ذیل بود:
"الَّذینَ یُنْفِقُونَ أمْوالَهُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْف عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ‏" (1)؛ آنانی كه اموال خود را شب و روز، پنهانی و آشكارا انفاق می‌كنند، مزدشان در نزد پروردگارشان خواهد بود، هيچ ترسی و هيچ غم و اندوهی بر دل آن‌ها راه پیدا نخواهد كرد.
از این روی هر ناتوان و ضعیف و درمانده‌ای در خانه آن حضرت را می‌كوبید. چه بسا افرادی از شهر و دیارهای دیگر به امید دستگیری امام مجتبی علیه السلام به مدینه منوره می‌آمدند و از آن دریای جود و كرم بهره می‌جستند. در میان مستمندان، سادات و غیرسادات و در راه ماندگان و از راه رسیدگان و ... دیده می‌شد. گاه بر اساس خواسته آنان، هزینه سفر، ازدواج و زندگى، هزینه مداوای مریض و دیگر نیازمندی‌های آنان را پرداخت می‌نمود و گاه بدون هیچ گونه پرسش بر آنان ترحم می‌كرد.
كمك و دستگیری از مستمندان، سال‌خوردگان و فقرا از سوی آن حضرت، در دوران حاكمیت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و حكومت خود در كوفه و مدینه و بعد از آن به دو صورت انجام می‌گرفت:
الف) كمك‌های مستمر و همیشگی كه شامل سالمندان، ایتام، خانواده‌های شهدا، اصحاب صفّه و ... می‌شد و در چهارچوب منظمی به صورت ماهیانه انجام می‌گرفت. گویا آنان حقوق بگیران دایمی از خاندان اهل‌بیت (علیهم السلام) بودند كه بخش عمده‌ای از موقوفات و صدقات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرمؤمنان و فاطمه اطهر علیهماالسلام و اموال شخصی حضرت مجتبی علیه‌السلام به این امر اختصاص می‌یافت. امام حسن علیه‌السلام پیش از آن از سوی پدر بر این كار بزرگ انتخاب و منصوب شده بود و بعد همچنان ادامه یافت. سیاست و برنامه بر این بوده كه اصل موقوفات حفظ گردد و از درآمد آن، فقرا و كسانی كه مال بر آنان وقف شده بود (موقوف علیهم) را تأمین نمایند.
ب) كمك‌های مقطعی آن حضرت به فقرا، بیچارگان و مساكین در همه فراز و نشیب‌های زندگى. این كمك‌ها به طوری زیاد بود كه بخشش و دستگیری آن‌ها زبانزد عموم مردم شده بود.
از امام مجتبی علیه السلام پرسیدند: چگونه است هر سائلی كه بر در خانه شما می‌آید، ناامیدش برنمی‌گردانید.
حضرت فرمود: من هم نیازمند و محتاجی هستم به درگاه خداوند متعال كه دوست ندارم او مرا دست خالی برگرداند، خداوندی كه نعمت‌هایش را بر ما ارزانی داشته، هرگز نمی‌خواهد بندگانش را محروم كنم، می‌ترسم اگر سائلی را رد كنم، او هم مرا دست خالی برگرداند.

پی‌نوشت:

1. بقره(2) آیه ‏274.

برگرفته از: کتاب حقایق پنهان، ص 266، احمد زمانی

چشمه فیض


سیل خروشان اندوه، بی امان بر وجودش یورش می آورد و گلویش را می فشارد، چندان كه نمی داند از این بند غم چگونه رهایی باید … دلی دارد دردمند و تنی دارد رنجور، مانده است كه این حكایت را نزد كدام دوست برد و این شكایت را در كدام منزل بگشاید. ژرفای این رنج را كسی نیست كه دریابد و پهنای این اندوه را احدی نیست كه حس كند! آرام و قرار ندارد، وجود توفانی اش را به كوچه های شهر می سپارد و در اندیشه ساحلی كه توفان از جانش برگیرد و گرداب وجودش را آرامش دهد، منزل به منزل به پیش می تازد.
این نیاز اوست، نیاز راستین هر انسانی كه در اندرون جان خویش غم نهفته دارد و اندوهی فرو خفته. هر كه چنین است در ورای این جهان خاكی، كسی را می جوید كه سخن و حكایت او را بشنود و نجوای برخاسته از دل غمزده او را مهربانانه در كام خویش ریزد… آن گاه كه چنین كسی را یافت، بند از دل می‌گشاید و بی‌هیچ ترتیب و آدابی‌ همه ناگفته‌های خود را - كه از واگویه آن پرهیز داشت - بر زبان می‌راند، زیرا می‌داند كه این گوش، چونان دیگران نیست كه فقط می‌شنوند، بلكه این سخن در برابر فردی گفته می‌شود كه با شنیدن آن، گویی همه رنج‌ها و غم‌ها را در جان خویش می‌بینند، پس می‌كوشد تا غبار غم از تن و جان وی بزداید و او را در زلال معرفت خویش جلا بخشد.
این سرچشمه فیض و كرامت و این معدن بخشش و بزرگواری، زمانی بر انسان آشكار می‌شود و معنی می‌یابد كه این باور را با همه وجود خویش دریابد كه او كلید هر قفل ناگشوده است و توان این را دارد كه انسان را از گرفتاری در كلاف در هم پیچیده مشكلات رهایی بخشد.
هر گاه انسانی به این باور بنیادین دست یافت و با همه وجود خویش به این سرچشمه عرفان معرفت رسید، می‌تواند از زلال آن سیراب گردد و خود را در جوار دوستی مهربان ببیند كه همه وجودش رامشفقانه وقف او كرده است.
اما رسیدن به این باور چندان سهل نمی‌نماید… آن غم‌زده ناآرام و بی‌قراری كه خود را در همه شلوغی شهر، تنها و بی‌كس می‌دید و تمامی اسباب و ابزارهای مادی را برای درمان درد خویش ناكارآمد و بی‌اثر می‌دانست … اگر رو به این منبع لایزال قدر آورد و آن را توان مطلق، رأفت مطلق، عشق مطلق و درمان مطلق ببیند، آن گاه است كه می‌تواند از همه این صفات مطلب بهره گیرد و آتش اشتیاق خویش را فرو نشاند.
این نیاز آدمی به پناهی ماورایی، از بارزترین نشانه های بندگی و عبودیت انسان در برابر ربوبیت توانمند و فراگیر و داناست، كه انسانیت انسان در همین عبودیت، مناجات و دعا آشكار می‌شود و ارزش وجودی او در همین رویكرد عاشقانه بروز می‌یابد. …. و یكی از راه‌های رسیدن به این مهم، قرار گرفتن در مسیر متعالی اولیای خداست.
این گونه است كه من و تو و آن دوست رنجور ما، هر گاه كه ابرهای تیره غم بر فرازمان نمایان می‌شود و زندگی را بر ما سنگین می‌سازد، از میان همه كسانی كه در گرداگرد ما برایمان دل می‌سوانند، زاویه خلوتی می جوییم تا با "او" زمزمه كنیم. هم‌او كه سخن ما را می‌شنود، درد ما را حس می‌كند، توان درمان آن را دارد، عاشقانه در علاج درد ما می‌كوشد، و ما را از غم و اندوه رهایی می‌بخشد.
من و تو و آن دوست اندوهگینی كه نمی‌دانیم توفان جانمان را چگونه فرونشانیم، چه جایی داریم، جز جوار آن مهربان ولی خدا؟ جایی كه فرشتگان در آمد و شدند و درهای رحمت الهی برای بندگانش گشوده؟ جایی كه بند از پای ما گسسته و ما رابه سان كبوترانی آزاد در فضای دل رها می‌سازد؟ رهایی از بند، در پی بندگی مطلق، و آزادی از تعلقات، در پی عبودیت محض!
من و تو چه داریم جز همین سرمایه هنگفتی كه همه چیز در برابر آن ناچیز است؟ ما چه داریم جز همین ولی مطلقی كه باب گشوده به قدرت مطلق، علم مطلق و عشق مطلق است؟ ما كجا را داریم جز همین قطعه ای از بهشت كه در كنار ماست؟ ما كجا راداریم جز همین حریم دوست كه گاه و بی گاه، عاشقانه به سویش می شتابیم؟ من و تو، قطره ای هستیم از دریای بیكران ارادتمندان حضرتش.
من و تو ذره‌ای را می‌مانیم از یك جهان دوست‌دار حضرتش. من و تو اندكی از خیل بی شمار نیازمندان كویش هستیم. از آن هنگام كه تن پاك علی ابن موسی‌الرضا علیه‌السلام را در مشهد نهادند، همه روزه بر زائران مقدرش افزون شده، و هر كس حاجتی از آن امام رئوف طلب كرده، آن را به درستی ستانده و كرامت امام را به خوبی دیده است. اگر ما به كسانی اشارت داریم كه تن ناتوان خویش را شفا خواسته‌اند و آن را گرفته‌اند، نه بدین معنی است كه تنها همین شفا یافتگان از دامن بخشش امام بهره جسته‌اند بلكه هر لحظه در حرمش حضور یابیم، خیل مشتاقان در حال نجوا با اویند. هر دم خوان نعمتش بر جمع مشتاقان گسترده است و چه بسیارند آنان كه از این سفره كریمانه بهره می‌ستانند.
برگرفته از سایت آستان قدس رضوی

بيش از پيش، التماس دعا

برچسب‌ها: