سوگ نامه عاشورا
هوالمنتقم
سلام
روز خون، روز شهادت
صبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسین بن علی(ع) همان یاران اندك خویش را كه به صد نفر نمیرسیدند سازماندهی كرد. «زهیر» را به فرماندهی جناح راست لشكر،«حبیب» را به فرماندهی جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بنیهاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.
علمداری در میدانهای نبرد قدیم نقشی حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابتترین و مقاومترین نیروهای مؤمن انتخاب میكردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد كه قمر بنیهاشم، كفایت بیشتر و توان افزونتر برای حمل پرچم و مقاومت در میدان و استواری در رزم داشت و از دیگران شایستهتر بود.
عاشورا صحنه رساندن پیام، اتمام حجّت، بیم دادن وانذار بود. چندین بار امام و یاران ویژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شاید كه بر اثر این خطابهها و موعظهها وجدانشان بیدار شود و خون پسر پیامبر را نریزند. امّا دلهای آنان سنگتر از آن بود كه این موعظهها و هشدارها در آن اثر كند.
فاصله خیمه گاه تا میدان چند صد متر میشد. در یكی از مراحلی كه امام به میدان رفت و خطاب به آن قوم سخنرانی كرد، حرفهای امام به خواهرش رسید. صدای گریه و شیون از زنان و كودكان برخاست. حضرت، عبّاس و علی اكبر را نزد آنان فرستاد كه آنان را ساكت كنند، چرا كه آنان از این پس گریهها خواهند داشت.
آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفین، دلیر مردانی قدم در میدان میگذاشتند و میجنگیدند. سپاه اندك و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دستهجمعی، با حملههای دلیرانه خویش دشمن را میپراكندند. زمین زیر گامهای استوارشان میلرزید. میرزمیدند، مجروح میشدند، بر زمین می غلتیدند، میكشتند و كشته میشدند و زیباترین حماسههای جاوید را میآفریدند.
عباس بن علی همچنان علم بر دوش، هدایت و فرماندهی میكرد و از بامداد عاشورا تا لحظه شهادت، یك نفس آرام نداشت. گاهی به مدد مجروحی میشتافت، گاهی به یاری یك رزمنده و نجات او از محاصره دشمن میپرداخت، گاهی به حملههای برق آسا در میدان میپرداخت و صفوف دشمن را از هم میدرید و چون شیر میغرّید و میخروشید.
در یك نوبت، چهار نفر از یاران امام كه ازكوفه آمده و به او پیوسته بودند و اسب نافع بن هلال در اختیارشان بود در میدان میجنگیدند و در محاصره سپاه كوفه قرار گرفتند. این چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جناده بن حارث. شرایطی بحرانی پیش امده بود و موقعیت، بازوی اباالفضل را میطلبید. حسین بن علی(ع) برادرش عباس را صدا كرد و او را به یاری آنان فرستاد. حمله عباس، محاصره كنندگان را فراری داد و ان چهار نفر از صحنه نجات یافتند. آنان زخمی بودند. عباس میخواست آنان را به پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را كجا میبری؛ ما تصمیم به شهادت گرفتهایم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله میكردند و علمدار كربلا هم همراهیشان میكرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آنقدر جنگیدند تا همه یكجا و كنار هم به شهادت رسیدند.
هجوم دشمن هر لحظه افزایش مییافت و تعداد شهیدان جبهه امام نیز بیشتر میشد. هرگاه كه اوضاع نبرد تیره و تار میشد و هجوم سپاه كوفه شدید میشد عباس پا در ركاب مینهاد و با حملات خود كوفیان را تار و مار میكرد. مایه آرامش خاطر حسین بن علی(ع) بود. برادرانش را به جهاد تشویق میكرد. به سه برادر خویش گفت كه به میدان روند و از امام دفاع كنند.برادرانش هر سه به فیض شهادت رسیدند.
روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. یاران امام تعدادی در خاك و خون غلتیده بودند. نافع بن هلال، عابس شاكری، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهیر بن قین، حنظله، عمروبن جناده و خیلیهای دیگر شهید شده بودند. تشنگی بر اردوگاه امام حاكم بود.
نوبت به جوانان بنی هاشم رسیده بود. علی اكبر نخستین هاشمیی بود كه شربت شهادت نوشید. دیگران هم در پی او رفتند. مظلومیت، تنهایی و تشنگی بیتاب كننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سایه وار در پی امام حسین بود وخود را سپر حفاظتی او ساخته بود.
تشنگی بر حسین بن علی(ع) غلبه كرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندی مشرفِ بر آب بالا امد. میخواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش كند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه كوفه رسید كه مانع ورود امام به فرات شوند، چون میدانستند اگرامام آب بنوشد و رمقی تازه كند، تلفاتشان بسیار خواهد بود. گروهی در برابر امام صف آرایی كردند و تیراندازی به سوی امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هیاهو میان امام و عباس فاصله انداختند. گرد عباس را گرفتند و او را از حسین بن علی جدا كردند. امّا عباس به تنهایی با آنان درگیری شدیدی داشت و مجروح شد و خود را از آن جا به امام رساند.
حماسه ساحل فرات
برای دلاورِ غیوری همچون عباس، دشوارترین مسؤولیت، ماندن برای نوبت آخر است. برای او كه جانی لبریز از ایمان و قلبی سرشار از شور و شهادت طلبی داشت، ماندن تا اخرین لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و یاران و غربت و مظلومیتِ سیدالشهدا بسیار سنگین بود، امّا تكلیفی بود كه بر عهده داشت.
نیروهای تحت فرمان عباس به شهادت رسیدند. او بهعنوان فرمانده بیسپاه چه میتوانست بكند؟ سردار تنها و بیلشكر، احساس تنهایی و دلتنگی كرد. وقتی دید كه چه ستارههای درخشانی بر زمین كربلا افتاده و چه قهرمانان آزادهای به خون غلتیدهاند و برادرن و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ریگزار تفتیده كربلا بر خاك آرمیدهاند، شوق پیوستن به آنان در درونش التهابی عجیب پدید آوردواشتیاق زایدالوصفی به شهادت، او را به حضور امامحسین كشید تا اجازه میدان و رخصتِ نبرد نهایی را بگیرد.
امّا امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحبُ لوائی؛ تو پرچمدار منی». یعنی اگر تو به میدان روی و كشته شوی، پرچم اردوی حسینی فرو خواهد افتاد. او به تنهایی برای امام حسین، مثل یك سپاه بود و حامی امام و مدافع خیمهها و باز دارنده دشمنان از هجوم به زنان و كودكان.
امّا بی تابی عباس برای جهاد و شهادت، بیش از آن بود كه بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت میدان طلبید و گفت:از این منافقان دلم به تنگ آمده است، میخواهم انتقام خویش را از آنان بستانم.
درست است. داغ آن همه شهید بر دل عباس نشسته است. دشوار است كه این شیر بیشه شجاعت و نمونه والای رشادت را نگه داشت. امّا كودكان هم تشنه بودند و صدای العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقایی و آبرسانی به خیمهها را داشت.
عباس خود نیز تشنه بود، امّا وقتی نگاهش به بیتابی كودكان امام حسین(ع) و كاروان كربلا میافتاد و چهرههای زرد و لبهای خشكیده آنان و مشكهای خالی را میدید و نالههای «واعطشاه» را از آن خردسالانِ گریان میشنید، تشنگی خود را از یاد میبرد.
امام از عباس خواست كه حال كه میخواهی بروی، پس آبی برای این كودكان تشنه فراهم كن: یا از دشمن بخواه یا از فرات بیاور؛ آنگاه این تو و این میدان و این نبرد با این فرومایگان پست.
اباالفضل به سوی سپاه كوفه رفت. آنان را موعظه كرد، از خشم خدا بیمشان داد و خطاب به ابن سعد گفت:
«ای پسر سعد، اینك این حسین، پسر دختر پیامبر است. یاران و خاندانش را كشتید. خانواده و فرزندانش تشنهاند. آبی به آنان بدهید كه عطش، دلهایشان را كباب كرده است و...«.
سخن عباس آنان را به تكاپو وا داشت. همهمهای میانشان افتاد. برخی دلشان به رحم آمد و اشك در چشمشان نشست، امّا از آن میان «شمر» فریاد زد: ای پسر علی، اگر روی زمین همه آب باشد و در اختیار ما، هرگز یك قطره از آن هم به شما نخواهیم داد، مگر آن كه تن به بیعت با یزید بدهید.
عباس در برابر این همه فرومایگی و پستی و خبث، چه میتوانست بگوید یا چه كند؟ نزد برادرش برگشت و طغیان و سركشی آنان را به عرض امام رسانید. در همین حال بود كه صدای كودكان را شنید: العطش... العطش! آب... آب.
عباس دید كه آنان در آستان هلاكتند، با این لبان خشكیده و چهرههای رنگ لاریده و چشمان بی فروغ. عباس زنده باشد و حال كودكان امام، این چنین؟... سوار بر اسب شد، مشكی به دوش انداخت و شمشیر برگرفت و به سمت فرات تاخت وچنان حمله كرد كه حلقه محاصره را از هم درید و خود را بهآب رساند. مشك را پر از آب كرد تا این مایه حیات و طراوت را به خیمههای بی آب و افسرده و لبهای خشكیده برساند.
سینهاش از عطش میسوخت. آب سرد و گوارای فرات هم پیش چشمانش موج زنان میگذشت. دست عباس رفت تا كفی از آب بردارد و بنوشد، امّا موج تند یك احساس انسانی، موجی از وفا در ضمیرش جوشید، به یاد وصیت علی(ع) درشب شهادتش و به یاد لبهای تشنه امام حسین و كودكان عطشان افتاد. بنوشد یا ننوشد؟ اینجا بود كه صحنه ازمون وفا پیش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:
عقل گفتش تشنه كامی، نوش كن
عشق گفتش بحر غیرت جوش كن
آب گفتش بر صفای من نگر
قلب گفتش در وفای من نگر
عافیت گفتش كف ابی بنوش
عاطفت گفتش كه چشم از وی بپوش
تشنگی گفتش تو را سازم هلاك
رستگی گفتش كه از مردن چه باك؟
جان عباس با جان حسین پیوند داشت، یك روح در دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، در حالی كه لبهای حسین از تشنگی خشكیده است؟ هرگز، این رسم وفا به برادر نیست. به خود خطاب كرد:
»ای نفس، پس از حسین زنده نباشی! این حسین است كه در آستانه مرگ و شهادت است و تو آب سرد مینوشی؟! به خدا سوگند، این هرگز رسم دینداری من نیست«.
و آب را بر فرات ریخت. به یاد عطش حسین، آب ننوشید تا خودش نیز همچون برادرش لب تشنه شهادت را استقبال كند و به این صورت، آموزگار راستین وفا باشد.
آب میخواست ببوسد لبت، امّا هیهات
این سبك مایه، كم از همّت و مقدار تو بود
مشك را بر دوش افكند و راه خیمهها را در پیش گرفت. امّا نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چارهای جز نبرد با آنان نداشت. جنگی سخت میان سقای كربلا و آن فرومایگان در گرفت. عباس بن علی گوشهای از شجاعت خویش را نشان داد. هیچ كس به تنهایی جرأت رویارو شدن با او را نداشت، از اینرو به صورت گروهی بر او میتاختند تا در محاصرهاش قرار دهند. او نمیخواست با آنان رسماً جنگ كند. هدفش آن بود كه آب را سالم به خیمهها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشیر میزد و راه میگشود و پیش میآمد. رجز میخواند و آنان را از دور و بر خود میپراكند. امّا در این گیر و دار، تیغی كه بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع كرد. با از دست دادن یك دست، بی آن كه روحیهء مقاومتش را از دست بدهد به نبرد ادامه میداد و این گونه رجز میخواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كردید، من تا ابد از دینِ خود حمایت میكنم و از امام راستینی كه یقینی صادق دارد و فرزند پیامبر پاك و امین است«.
دستان او در راه شرف و مردانگی قلم شد تا قلم تاریخ، این فضیلتها را برای او در ساحل رودِ همیشه جاری خوبیها بنگارد. آن دستی كه به حمایت از حق برافراشته شده و به یاری حسین بر خاسته بود و از آن دست، كرم و عطا و بزرگواری میتراوید و رفته بود تا برای خیمهها آب بیاورد، قطع شد، ولی راه او قطع نشد؛ ایمانش استوار بود و هدفش باقی. عباس سوگند خورده بود كه همواره از«دین» و از«امام» پشتیبانی كند، بگذار دست هم فدای آن هدف شود. آن قدر كه به رساندن آب به خیمه گاه و سیراب كردن تشنگان علاقه و همّت داشت، برای حفظ جان خویش اندیشه نمیكرد.
اباالفضل، گاهی نعره میزد و خروش بر میآورد تا در دل مهاجمان هراس افكند و گاهی رجز میخواند. خروشهای عباس در میدان نبرد، عصاره همه فریادهای درگلو بشكسته حق طلبان بود. عباس، درحالی كه شمشیر را به دست چپ گرفته بود، به پیكار خویش ادامه داد.امّا یكی از نیروهای دشمن به نام حكیم بن طُفیل، كه پشت درخت خرمایی كمین كرده بود، ضربتی بر دست چپ اباالفضل فرود آورد و آن دست هم از كار افتاد. امّا عباس نه از تكاپو افتاد و نه امیدش را از دست داد و این گونه رجز خواند:
»ای نفس، از كافران نترس! تو را بشارت باد به رحمت پروردگار، همراه پیامبر برگزیده خدا. اینان با ستم خویش دست چپم را قطع كردند. خدایا اتش دوزخ را به آنان بچشان«.
از آن پس، تیری هم به مشك خورد و آب مشك، همراه امید عباس بر خاك ریخت.
چشمم از اشك پر و مشك من از آب، تهی است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهی است
به روی اسب، قیامم به روی خاك، سجود
این نماز ره عشق است، از آداب، تهی است
تیری بر سینه عباس فرود آمد. یك نفر هم از این فرصت استفاده كرده، گرزی آهنین بر سر آن حضرت فرود آورد و لحظهای بعد،عباس رشید از فراز اسب برزمین افتاد و در پی ضربات مهاجمان به شهادت رسید، درحالی كه 34 سال از عمرش میگذشت.
این گونه آن حیات نورانی به فرجام خونین شهادت انجامید وعباس، در كنار آب، پس از جهادی عظیم و نبردی حماسی جان باخت و پیكر خونین و فرق شكافته و دستان بریدهاش در ساحل فرات، سندی برای وفای او شدند.
وقتی حسین بن علی(ع) خود را به بالین عباس رساند و علمدار خویش را غرق درخون و كشته یافت، فرمود: اكنون كمرم شكست و چاره و تدبیرم گسست.
پیكر عباس در میدان جنگ ماند و امام به خیمهها بازگشت، با یك دنیا اندوه كه از شهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت تا خود را برای لحظه دیدار با خداوند آماده كند و با اهلبیت خویش، آخرین وداع را داشته باشد.
اینك كه از آن همه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حقگزاری، بیش از هزار و سیصد سال میگذرد، هنوز تاریخ، روشن از كرامتهای عباس بن علی(ع) است و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.
آن سردار فداكار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردی و وفایش نگذاشت كه او آب بنوشد و امام و اهلبیت و كودكان تشنه كام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به كودكان برساند.
خود از آب ننوشید و فرات را تشنه لبهای خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را كجا میتوان یافت و این همه فداكاری مگر در واژه میگنجد و با كلام قابل بیان است؟
دستان اباالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوّت و مردانگی در تاریخ شد.
منابع تحقیق
1 . ارشاد، شیخ مفید، كنگرهء هزارهء مفید، قم، 1413 ق.
2 . اعیان الشیعه، سید محسن الامین، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1404 ق.
3 . بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.
4 . تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، قاهره، 1358ق.
5 . ترجمهء نفس المهموم (محدث قمی)، شعرانی، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران.
6 . تنقیح المقال، عبدالله مامقانی، مطبعة مرتضویه، نجف، 1352ق.
7 . چهرهء درخشان قمر بنی هاشم، علی ربانی خلخالی، مكتبة الحسین، قم، 1375.
8 . حیاة الامام الحسین بن علی، باقر شریف القرشی، دارالكتب العلمیه، قم، 1397 ق.
9 . زندگانی قمر بنی هاشم، عماد زاده، انتشارات خرد، 1322 ش.
10 . سفینة البحار، شیخ عباس قمی، فراهانی، تهران.
11 . العباس، عبدالرزاق الموسوی المقرّم، منشورات الشریف الرّضی، 1360 ق.
12 . العباس بن علی، باقر شریف القرشی، دارالاضواء، بیروت، 1409 ق.
13 . قاموس الرّجال، محمد تقی شوشتری، مركز نشر كتاب، تهران.
14 . المحاسن والمساوی، ابراهیم بن محمد بیهقی، داربیروت للطباعة والنشر.
15 . معالی السبطین، محمد مهدی مازندرانی حائری (چاپ سنگی)، مكتبة القرشی، تبریز.
16 . مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران.
17 . مقاتل الطالبیتین، ابوالفرج اصفهانی، دارالمعرفه، بیروت.
18 . مقتل الحسین، عبدالرزاق الموسوی المقرّم، مكتبة بصیرتی، قم، 1394 ق.
19 . منتهی الامال، شیخ عباس قمی، انتشارات هجرت.
20 . یادوارهء پنجمین مراسم شب شعر عاشورا (عباس، علمدار حسین)، ستاد شعر عاشورا، شیراز.
_____________________
التماس دعا
نظرات رسيده: 6
بهمن ۱۹, ۱۳۸۴ ۱۱:۲۸ بعدازظهر
نظر
ناشناس :
سلام.
رفت ميدان تا نگه دارد و زنده نگه دارد دين جدش.
خدا حافظ اي برادر زينب.
انشاالله كه بتونيم يك ذره از آن بزرگواران بياموزيم .
الگوي صبر-عشق-وفا-محبت و .......
براي هم دعا كنيم.
خدا حافظ اي برادر زينب.
به خون غلطان در برابر زينب.
خدا حافظ اي تمام اميدم.
نظر كن بر گيسوان سفيدم.
شير زن كربلا كمرش شكست تا برادر را ديد.
انشالله بر سر مزار زينب همديگر را ببينيم و دعا كنيم.
ياعلي
بهمن ۲۰, ۱۳۸۴ ۸:۱۲ قبلازظهر
نظر
ناشناس :
Ba salam, in ayam ra beh shoma tasliat migouyam... dar panaheh khoda zireh saiieh Emam!
بهمن ۲۱, ۱۳۸۴ ۳:۳۷ بعدازظهر
نظر
ناشناس :
گريه كن چون ابر باراني به چاه
بر حسين تشنه لب در قتلگاه
گريه بر بي دستي احساس كن
گريه بر طفلان بي عباس كن
باز كن اي جان تو شط اشك را
تا نگيرد با خجالت مشك را
بهمن ۲۱, ۱۳۸۴ ۳:۳۸ بعدازظهر
نظر
ناشناس :
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار کوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
بهمن ۲۱, ۱۳۸۴ ۳:۴۰ بعدازظهر
نظر
ناشناس :
شد زمزمه ی فرات آهنگین تر دامان شهادت از شفق رنگین تر
آن روح سبکبال که از اسب افتاد
یک نیمه کائنات شد سنگین تر
*********************
سلام و عرض ادب . تسليت مرا در اين مصيبت عظما بپذيريد. از لطفي كه در اين داشتيد و نيز به خاطر كليپ خداحافظ كه در كامنت گذاشتيد سپاسگزارم - التماس دعا
بهمن ۲۲, ۱۳۸۴ ۹:۲۸ قبلازظهر
نظر
ناشناس :
سلام. من هم این ایام جان سوز را خدمت شما تسلیت می گویم. ان شاالله از شیعیان راستین آن امام باشیم و از منتظران فرزند غریبشان.
خداحافظ ای برادر زینب
التماس دعا
بازگشت به صفحه اصلی