بنی آدم

بهمن ۱۹، ۱۳۸۴

سوگ نامه عاشورا

هوالمنتقم


سلام

روز خون، روز شهادت

صبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسین بن علی(ع) همان یاران اندك خویش را كه به صد نفر نمی‏رسیدند سازماندهی كرد. «زهیر» را به فرماندهی جناح راست لشكر،«حبیب» را به فرماندهی جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بنی‏هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.

علمداری در میدانهای نبرد قدیم نقشی حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابت‏ترین و مقاوم‏ترین نیروهای مؤمن انتخاب می‏كردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد كه قمر بنی‏هاشم، كفایت بیشتر و توان افزون‏تر برای حمل پرچم و مقاومت در میدان و استواری در رزم داشت و از دیگران شایسته‏تر بود.
عاشورا صحنه رساندن پیام، اتمام حجّت، بیم دادن وانذار بود. چندین بار امام و یاران ویژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شاید كه بر اثر این خطابه‏ها و موعظه‏ها وجدانشان بیدار شود و خون پسر پیامبر را نریزند. امّا دلهای آنان سنگتر از آن بود كه این موعظه‏ها و هشدارها در آن اثر كند.
فاصله خیمه گاه تا میدان چند صد متر می‏شد. در یكی از مراحلی كه امام به میدان رفت و خطاب به آن قوم سخنرانی كرد، حرفهای امام به خواهرش رسید. صدای گریه و شیون از زنان و كودكان برخاست. حضرت، عبّاس و علی اكبر را نزد آنان فرستاد كه آنان را ساكت كنند، چرا كه آنان از این پس گریه‏ها خواهند داشت.
آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفین، دلیر مردانی قدم در میدان میگذاشتند و می‏جنگیدند. سپاه اندك و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دسته‏جمعی، با حمله‏های دلیرانه خویش دشمن را می‏پراكندند. زمین زیر گامهای استوارشان می‏لرزید. می‏رزمیدند، مجروح می‏شدند، بر زمین می غلتیدند، می‏كشتند و كشته می‏شدند و زیباترین حماسه‏های جاوید را می‏آفریدند.
عباس بن علی همچنان علم بر دوش، هدایت و فرماندهی می‏كرد و از بامداد عاشورا تا لحظه شهادت، یك نفس آرام نداشت. گاهی به مدد مجروحی می‏شتافت، گاهی به یاری یك رزمنده و نجات او از محاصره دشمن می‏پرداخت، گاهی به حمله‏های برق آسا در میدان می‏پرداخت و صفوف دشمن را از هم می‏درید و چون شیر می‏غرّید و می‏خروشید.
در یك نوبت، چهار نفر از یاران امام كه ازكوفه آمده و به او پیوسته بودند و اسب نافع بن هلال در اختیارشان بود در میدان می‏جنگیدند و در محاصره سپاه كوفه قرار گرفتند. این چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جناده بن حارث. شرایطی بحرانی پیش امده بود و موقعیت، بازوی اباالفضل را می‏طلبید. حسین بن علی(ع) برادرش عباس را صدا كرد و او را به یاری آنان فرستاد. حمله عباس، محاصره كنندگان را فراری داد و ان چهار نفر از صحنه نجات یافتند. آنان زخمی بودند. عباس می‏خواست آنان را به پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را كجا می‏بری؛ ما تصمیم به شهادت گرفته‏ایم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله می‏كردند و علمدار كربلا هم همراهی‏شان می‏كرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آن‏قدر جنگیدند تا همه یكجا و كنار هم به شهادت رسیدند.
هجوم دشمن هر لحظه افزایش می‏یافت و تعداد شهیدان جبهه امام نیز بیشتر می‏شد. هرگاه كه اوضاع نبرد تیره و تار می‏شد و هجوم سپاه كوفه شدید می‏شد عباس پا در ركاب می‏نهاد و با حملات خود كوفیان را تار و مار می‏كرد. مایه آرامش خاطر حسین بن علی(ع) بود. برادرانش را به جهاد تشویق می‏كرد. به سه برادر خویش گفت كه به میدان روند و از امام دفاع كنند.برادرانش هر سه به فیض شهادت رسیدند.
روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. یاران امام تعدادی در خاك و خون غلتیده بودند. نافع بن هلال، عابس شاكری، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهیر بن قین، حنظله، عمروبن جناده و خیلی‏های دیگر شهید شده بودند. تشنگی بر اردوگاه امام حاكم بود.
نوبت به جوانان بنی هاشم رسیده بود. علی اكبر نخستین هاشمیی بود كه شربت شهادت نوشید. دیگران هم در پی او رفتند. مظلومیت، تنهایی و تشنگی بی‏تاب كننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سایه وار در پی امام حسین بود وخود را سپر حفاظتی او ساخته بود.
تشنگی بر حسین بن علی(ع) غلبه كرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندی مشرفِ بر آب بالا امد. می‏خواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش كند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه كوفه رسید كه مانع ورود امام به فرات شوند، چون می‏دانستند اگرامام آب بنوشد و رمقی تازه كند، تلفاتشان بسیار خواهد بود. گروهی در برابر امام صف آرایی كردند و تیراندازی به سوی امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هیاهو میان امام و عباس فاصله انداختند. گرد عباس را گرفتند و او را از حسین بن علی جدا كردند. امّا عباس به تنهایی با آنان درگیری شدیدی داشت و مجروح شد و خود را از آن جا به امام رساند.


حماسه ساحل فرات

برای دلاورِ غیوری همچون عباس، دشوارترین مسؤولیت، ماندن برای نوبت آخر است. برای او كه جانی لبریز از ایمان و قلبی سرشار از شور و شهادت طلبی داشت، ماندن تا اخرین لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و یاران و غربت و مظلومیتِ سیدالشهدا بسیار سنگین بود، امّا تكلیفی بود كه بر عهده داشت.
نیروهای تحت فرمان عباس به شهادت رسیدند. او به‏عنوان فرمانده بی‏سپاه چه می‏توانست بكند؟ سردار تنها و بی‏لشكر، احساس تنهایی و دلتنگی كرد. وقتی دید كه چه ستاره‏های درخشانی بر زمین كربلا افتاده و چه قهرمانان آزاده‏ای به خون غلتیده‏اند و برادرن و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ریگزار تفتیده كربلا بر خاك آرمیده‏اند، شوق پیوستن به آنان در درونش التهابی عجیب پدید آوردواشتیاق زایدالوصفی به شهادت، او را به حضور امام‏حسین كشید تا اجازه میدان و رخصتِ نبرد نهایی را بگیرد.
امّا امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحبُ لوائی؛ تو پرچمدار منی». یعنی اگر تو به میدان روی و كشته شوی، پرچم اردوی حسینی فرو خواهد افتاد. او به تنهایی برای امام حسین، مثل یك سپاه بود و حامی امام و مدافع خیمه‏ها و باز دارنده دشمنان از هجوم به زنان و كودكان.
امّا بی تابی عباس برای جهاد و شهادت، بیش از آن بود كه بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت میدان طلبید و گفت:از این منافقان دلم به تنگ آمده است، می‏خواهم انتقام خویش را از آنان بستانم.
درست است. داغ آن همه شهید بر دل عباس نشسته است. دشوار است كه این شیر بیشه شجاعت و نمونه والای رشادت را نگه داشت. امّا كودكان هم تشنه بودند و صدای العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقایی و آب‏رسانی به خیمه‏ها را داشت.
عباس خود نیز تشنه بود، امّا وقتی نگاهش به بی‏تابی كودكان امام حسین(ع) و كاروان كربلا می‏افتاد و چهره‏های زرد و لبهای خشكیده آنان و مشكهای خالی را می‏دید و ناله‏های «واعطشاه» را از آن خردسالانِ گریان می‏شنید، تشنگی خود را از یاد می‏برد.
امام از عباس خواست كه حال كه می‏خواهی بروی، پس آبی برای این كودكان تشنه فراهم كن: یا از دشمن بخواه یا از فرات بیاور؛ آنگاه این تو و این میدان و این نبرد با این فرومایگان پست.
اباالفضل به سوی سپاه كوفه رفت. آنان را موعظه كرد، از خشم خدا بیمشان داد و خطاب به ابن سعد گفت:
«ای پسر سعد، اینك این حسین، پسر دختر پیامبر است. یاران و خاندانش را كشتید. خانواده و فرزندانش تشنه‏اند. آبی به آنان بدهید كه عطش، دلهایشان را كباب كرده است و...«.
سخن عباس آنان را به تكاپو وا داشت. همهمه‏ای میانشان افتاد. برخی دلشان به رحم آمد و اشك در چشمشان نشست، امّا از آن میان «شمر» فریاد زد: ای پسر علی، اگر روی زمین همه آب باشد و در اختیار ما، هرگز یك قطره از آن هم به شما نخواهیم داد، مگر آن كه تن به بیعت با یزید بدهید.
عباس در برابر این همه فرومایگی و پستی و خبث، چه می‏توانست بگوید یا چه كند؟ نزد برادرش برگشت و طغیان و سركشی آنان را به عرض امام رسانید. در همین حال بود كه صدای كودكان را شنید: العطش... العطش! آب... آب.
عباس دید كه آنان در آستان هلاكتند، با این لبان خشكیده و چهره‏های رنگ لاریده و چشمان بی فروغ. عباس زنده باشد و حال كودكان امام، این چنین؟... سوار بر اسب شد، مشكی به دوش انداخت و شمشیر برگرفت و به سمت فرات تاخت وچنان حمله كرد كه حلقه محاصره را از هم درید و خود را به‏آب رساند. مشك را پر از آب كرد تا این مایه حیات و طراوت را به خیمه‏های بی آب و افسرده و لبهای خشكیده برساند.
سینه‏اش از عطش می‏سوخت. آب سرد و گوارای فرات هم پیش چشمانش موج زنان میگذشت. دست عباس رفت تا كفی از آب بردارد و بنوشد، امّا موج تند یك احساس انسانی، موجی از وفا در ضمیرش جوشید، به یاد وصیت علی(ع) درشب شهادتش و به یاد لبهای تشنه امام حسین و كودكان عطشان افتاد. بنوشد یا ننوشد؟ این‏جا بود كه صحنه ازمون وفا پیش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:
عقل گفتش تشنه كامی، نوش كن
عشق گفتش بحر غیرت جوش كن
آب گفتش بر صفای من نگر
قلب گفتش در وفای من نگر
عافیت گفتش كف ابی بنوش
عاطفت گفتش كه چشم از وی بپوش
تشنگی گفتش تو را سازم هلاك
رستگی گفتش كه از مردن چه باك؟
جان عباس با جان حسین پیوند داشت، یك روح در دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، در حالی كه لبهای حسین از تشنگی خشكیده است؟ هرگز، این رسم وفا به برادر نیست. به خود خطاب كرد:
»ای نفس، پس از حسین زنده نباشی! این حسین است كه در آستانه مرگ و شهادت است و تو آب سرد می‏نوشی؟! به خدا سوگند، این هرگز رسم دینداری من نیست«.
و آب را بر فرات ریخت. به یاد عطش حسین، آب ننوشید تا خودش نیز همچون برادرش لب تشنه شهادت را استقبال كند و به این صورت، آموزگار راستین وفا باشد.
آب می‏خواست ببوسد لبت، امّا هیهات
این سبك مایه، كم از همّت و مقدار تو بود

مشك را بر دوش افكند و راه خیمه‏ها را در پیش گرفت. امّا نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره‏ای جز نبرد با آنان نداشت. جنگی سخت میان سقای كربلا و آن فرومایگان در گرفت. عباس بن علی گوشه‏ای از شجاعت خویش را نشان داد. هیچ كس به تنهایی جرأت رویارو شدن با او را نداشت، از این‏رو به صورت گروهی بر او می‏تاختند تا در محاصره‏اش قرار دهند. او نمی‏خواست با آنان رسماً جنگ كند. هدفش آن بود كه آب را سالم به خیمه‏ها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشیر می‏زد و راه میگشود و پیش می‏آمد. رجز می‏خواند و آنان را از دور و بر خود می‏پراكند. امّا در این گیر و دار، تیغی كه بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع كرد. با از دست دادن یك دست، بی آن كه روحیهء مقاومتش را از دست بدهد به نبرد ادامه می‏داد و این گونه رجز می‏خواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كردید، من تا ابد از دینِ خود حمایت می‏كنم و از امام راستینی كه یقینی صادق دارد و فرزند پیامبر پاك و امین است«.
دستان او در راه شرف و مردانگی قلم شد تا قلم تاریخ، این فضیلتها را برای او در ساحل رودِ همیشه جاری خوبی‏ها بنگارد. آن دستی كه به حمایت از حق برافراشته شده و به یاری حسین بر خاسته بود و از آن دست، كرم و عطا و بزرگواری می‏تراوید و رفته بود تا برای خیمه‏ها آب بیاورد، قطع شد، ولی راه او قطع نشد؛ ایمانش استوار بود و هدفش باقی. عباس سوگند خورده بود كه همواره از«دین» و از«امام» پشتیبانی كند، بگذار دست هم فدای آن هدف شود. آن قدر كه به رساندن آب به خیمه گاه و سیراب كردن تشنگان علاقه و همّت داشت، برای حفظ جان خویش اندیشه نمی‏كرد.
اباالفضل، گاهی نعره می‏زد و خروش بر می‏آورد تا در دل مهاجمان هراس افكند و گاهی رجز می‏خواند. خروشهای عباس در میدان نبرد، عصاره همه فریادهای درگلو بشكسته حق طلبان بود. عباس، درحالی كه شمشیر را به دست چپ گرفته بود، به پیكار خویش ادامه داد.امّا یكی از نیروهای دشمن به نام حكیم بن طُفیل، كه پشت درخت خرمایی كمین كرده بود، ضربتی بر دست چپ اباالفضل فرود آورد و آن دست هم از كار افتاد. امّا عباس نه از تكاپو افتاد و نه امیدش را از دست داد و این گونه رجز خواند:
»ای نفس، از كافران نترس! تو را بشارت باد به رحمت پروردگار، همراه پیامبر برگزیده خدا. اینان با ستم خویش دست چپم را قطع كردند. خدایا اتش دوزخ را به آنان بچشان«.
از آن پس، تیری هم به مشك خورد و آب مشك، همراه امید عباس بر خاك ریخت.
چشمم از اشك پر و مشك من از آب، تهی است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهی است
به روی اسب، قیامم به روی خاك، سجود
این نماز ره عشق است، از آداب، تهی است
تیری بر سینه عباس فرود آمد. یك نفر هم از این فرصت استفاده كرده، گرزی آهنین بر سر ‎آن حضرت فرود آورد و لحظه‏ای بعد،عباس رشید از فراز اسب برزمین افتاد و در پی ضربات مهاجمان به شهادت رسید، درحالی كه 34 سال از عمرش میگذشت.
این گونه آن حیات نورانی به فرجام خونین شهادت انجامید وعباس، در كنار آب، پس از جهادی عظیم و نبردی حماسی جان باخت و پیكر خونین و فرق شكافته و دستان بریده‏اش در ساحل فرات، سندی برای وفای او شدند.
وقتی حسین بن علی(ع) خود را به بالین عباس رساند و علمدار خویش را غرق درخون و كشته یافت، فرمود: اكنون كمرم شكست و چاره و تدبیرم گسست.
پیكر عباس در میدان جنگ ماند و امام به خیمه‏ها بازگشت، با یك دنیا اندوه كه از شهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت تا خود را برای لحظه دیدار با خداوند آماده كند و با اهل‏بیت خویش، آخرین وداع را داشته باشد.
اینك كه از آن همه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حقگزاری، بیش از هزار و سیصد سال میگذرد، هنوز تاریخ، روشن از كرامتهای عباس بن علی(ع) است و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.
آن سردار فداكار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردی و وفایش نگذاشت كه او آب بنوشد و امام و اهل‏بیت و كودكان تشنه كام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به كودكان برساند.
خود از آب ننوشید و فرات را تشنه لبهای خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را كجا می‏توان یافت و این همه فداكاری مگر در واژه میگنجد و با كلام قابل بیان است؟
دستان اباالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوّت و مردانگی در تاریخ شد.


كليپ خداحافظ ای برادر زينب


منابع تحقیق

1 . ارشاد، شیخ مفید، كنگرهء هزارهء مفید، قم، 1413 ق.
2 . اعیان الشیعه، سید محسن الامین، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1404 ق.
3 . بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.
4 . تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، قاهره، 1358ق.
5 . ترجمهء نفس المهموم (محدث قمی)، شعرانی، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران.
6 . تنقیح المقال، عبدالله مامقانی، مطبعة مرتضویه، نجف، 1352ق.
7 . چهرهء درخشان قمر بنی هاشم، علی ربانی خلخالی، مكتبة الحسین، قم، 1375.
8 . حیاة الامام الحسین بن علی، باقر شریف القرشی، دارالكتب العلمیه، قم، 1397 ق.
9 . زندگانی قمر بنی هاشم، عم‏اد زاده، انتش‏ارات خ‏رد، 1322 ش.
10 . سفینة البحار، شیخ عباس قمی، فراهانی، تهران.
11 . العباس، عبدالرزاق الموسوی المقرّم، منشورات الشریف الرّضی، 1360 ق.
12 . العباس بن علی، باقر شریف القرشی، دارالاضواء، بیروت، 1409 ق.
13 . قاموس الرّجال، محمد تقی شوشتری، مركز نشر كتاب، تهران.
14 . المحاسن والمساوی، ابراهیم بن محمد بیهقی، داربیروت للطباعة والنشر.
15 . معالی السبطین، محمد مهدی مازندرانی حائری (چاپ سنگی)، مكتبة القرشی، تبریز.
16 . مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران.
17 . مقاتل الطالبیتین، ابوالفرج اصفهانی، دارالمعرفه، بیروت.
18 . مقتل الحسین، عبدالرزاق الموسوی المقرّم، مكتبة بصیرتی، قم، 1394 ق.
19 . منتهی الامال، شیخ عباس قمی، انتشارات هجرت.
20 . یادوارهء پنجمین مراسم شب شعر عاشورا (عباس، علمدار حسین)، ستاد شعر عاشورا، شیراز.

شرح واقعه عاشورا

_____________________

نوحه دل عاشورا - 1

نوحه دل عاشورا - 2

نوای دل (زيارت عاشورا)

كليپ شد تا محرم

التماس دعا


نظرات رسيده: 6

  • بهمن ۱۹, ۱۳۸۴ ۱۱:۲۸ بعدازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    سلام.
    رفت ميدان تا نگه دارد و زنده نگه دارد دين جدش.
    خدا حافظ اي برادر زينب.
    انشاالله كه بتونيم يك ذره از آن بزرگواران بياموزيم .
    الگوي صبر-عشق-وفا-محبت و .......
    براي هم دعا كنيم.
    خدا حافظ اي برادر زينب.
    به خون غلطان در برابر زينب.
    خدا حافظ اي تمام اميدم.
    نظر كن بر گيسوان سفيدم.
    شير زن كربلا كمرش شكست تا برادر را ديد.
    انشالله بر سر مزار زينب همديگر را ببينيم و دعا كنيم.
    ياعلي

     
  • بهمن ۲۰, ۱۳۸۴ ۸:۱۲ قبل‌ازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    Ba salam, in ayam ra beh shoma tasliat migouyam... dar panaheh khoda zireh saiieh Emam!

     
  • بهمن ۲۱, ۱۳۸۴ ۳:۳۷ بعدازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    گريه كن چون ابر باراني به چاه
    بر حسين تشنه لب در قتلگاه
    گريه بر بي دستي احساس كن
    گريه بر طفلان بي عباس كن
    باز كن اي جان تو شط اشك را
    تا نگيرد با خجالت مشك را

     
  • بهمن ۲۱, ۱۳۸۴ ۳:۳۸ بعدازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
    سیماب وار کوی زمین بی سکون شدی
    کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
    جان جهانیان همه از تن برون شدی

     
  • بهمن ۲۱, ۱۳۸۴ ۳:۴۰ بعدازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    شد زمزمه ی فرات آهنگین تر دامان شهادت از شفق رنگین تر
    آن روح سبکبال که از اسب افتاد
    یک نیمه کائنات شد سنگین تر
    *********************
    سلام و عرض ادب . تسليت مرا در اين مصيبت عظما بپذيريد. از لطفي كه در اين داشتيد و نيز به خاطر كليپ خداحافظ كه در كامنت گذاشتيد سپاسگزارم - التماس دعا

     
  • بهمن ۲۲, ۱۳۸۴ ۹:۲۸ قبل‌ازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    سلام. من هم این ایام جان سوز را خدمت شما تسلیت می گویم. ان شاالله از شیعیان راستین آن امام باشیم و از منتظران فرزند غریبشان.
    خداحافظ ای برادر زینب
    التماس دعا

     

نظر شما چيه؟

بازگشت به صفحه اصلی