بنی آدم

آذر ۲۶، ۱۳۸۵

شمع و پروانه

هوالمعشوق

با سلام خدمت تمامی دوستان و عزیزان. پست امروز مربوط به یكی از دوستان هم‌رزم و عزیزی است كه چندی پیش به طور اتفاقی توی نت هم‌دیگه رو پیدا كرده بودیم. ایشان لطف كرده بودند و برام توی قسمت نظرات این متن رو گذاشته بودند و چون متن قشنگی بود تصمیم گرفتم اون رو توی یكی از پست‌های این‌جا بذارم. منتهی چون توی قسمت نظرات هم درج شده بود گفتم یه مقدار با تاخیر باشه بهتره.


این شما و این متن زیبای دوست عزیزم آقا فرهاد:

سلام به خدمت تمام خانومها و آقایان عزیز و گرامیم . اول اینو بگم که من هرچی خواستم که از این وبلاگ نام کاربری بگیرم نشد که نشد.دیگه چه میشه کرد ما تازه از شهرستان اومدیم و ناوارد!!! .انشاء الله با راهنمایی شما ما هم بلد میشیم.!! دوم یه چیز می خوام بگم که برای همتون جالب باشه و به قول معروف سورپرایز بشین!!!واون این که:چون سالگرد عملیات بیت المقدس چهار بود داشتم توی گوگل در باره کلمه"شاخ شمیران" جستجو می کردم که یه وبلاگ نظرم رو به خودش جلب کرد ( یعنی همین وبلاگ ) توی وبلاگ خاطرات مربوط به عملیات بیت المقدس چهار و ارتفاعات شاخ شمیران (ارتفاعی مشرف به سد دربندیخان عراق ونزدیکی شهر حلبچه) رو دیدم. برام خیلی جالب بود که دیدم من و صاحب همین وبلاگ در یه گردان بودیم و احتمالا" در یک گروهان و توی اون عملیات با هم شرکت داشتیم و نزدیک و در کنار هم بودیم. برایم بسیار غیر منتظره و جالب بود. براشون توی یاهو مسنجر پیام گذاشتم و اسم چند تا از دوست‌ها و چند تا جریان که روز اول عملیات پیش اومده بود رو براشون گفتم که از قرار معلوم ایشون بیش‌تر از من این موضوع برایش شیرین و جالب بوده. فعلا" در حال سلام و علیک و آشنایی هستیم ، ولی اگه فامیل دراومدیم شما تعجب نکنید و خلاصه ادامه جریان رو از همینجا دنبال کنید!!!! حالا از شوخی که بگذریم ، متنی را انتخاب کرده ام و اون رو به خدمت دوست عزیز زمان جبهه و شما خوبان تقدیم می کنم و امیدوارم که بپسندید. متن فوق نوشته ای از مرحوم آیت الله علی پهلوانی (سعادت پرور ) میباشد و ظاهرا" نامه ای به یکی از دوستانشان میباشد.عنوانش هست:

" سخنی با پروانه":"

.. محضر دوست عزیز،قربان دل به هجران مبتلایت. پروانه بیش از آنکه بسوزندش ، خرمن هستی خویش بسوخت. دیشب مرا با پروانه دل سوخت و عاشق دلباخته سخنانی به میان رفت . در من آتشی افروخت که هنوز هم می سوزم. گاهی بر می‌خواست و به گرد خورشید رخسار محبوبش می گشت و گاهی از خود بیخود می گشت و به زمین می افتاد.نظرش جز به روی معشوقش نبود ، به هر طرف او را می افکندند ، باز به جانب محبوبش نظر داشت. مدتی در زیر چراغ بیهوش می افتاد ، چون به هوش می آمد باز بر می خواست و به دور محبوبش پر و بال میزد. از او پرسیدم که ای عاشق دلباخته جگر سوخته،چرا از دیروز که به پیش ما امده ای تا به حال به کناری خزیده بودی و حال چنین ؟ گفت:جلوه معشوق ما را براین کار داشت. پرسیدم غرضت از این گردش به دور معشوقت چیست؟ گفت : دوست فنای ما می خواهد. پرسیدم چرا خود را یکباره به آتش نمی افکنی؟ گفت: چه کنم،من او را برای خود میخواهم، نه خود را برای او. گفتم:این نه رسم عاشقی است،گفت:چه کنم، پایبند زیبایی خود ام و معشوق مرا به خود راه نداد. پرسیدم چرا به زمین می افتی؟ گفت: ما را تاب دیدار او نیست ، هر چند به دور وجودش می گردم و التماس می کنم مرا از خود دور می کند و دستی به سینه ام می زند که برو ، تو نامحرم این بزمی، خودخواهان را در این بزم راه نباشد. عشق از اول سرکش و خونی بودتا گریزد هر که بیرونی بودپرسیدم چه می شود که مدتی به زمین می افتی و حرکت نمی کنی ؟ گفت: گرچه من نامحرمم ، لیک، " لن ترانی" اش هم به من لذت می بخشد که مدتی از خود بیخود می شوم. پرسیدم، با اینکه ترا از خود می راند دست از دامنش نمی کشی؟ گفت:آه آه که این نه رسم عاشقیست.پرسیدم چرا سخن نمی گویی و روزها همیشه مهر سکوت بر دهان زده به کناری خزیده‌ای؟ گفت: آرزوی وصال یار ما را چنین و چنان کرده ، گله از دوست بسی بی شرمیست. دوست هجران ما خواهد . گفتم درس عشقی به من بده ، گفت: برو ، از من چه می خواهی . این سخن با شمع گو که از سرشب تا به صبح ، به پا می ایستد و می سوزد و می گرید تا نابود گردد.

عاشق سوخته دل تا به بیابان فنا نرود
در حرم دل نشود خاص الخاص

آن‌که جان داد به شمشیر تو جانانه شود
آن‌که مست تو شود ساقی پیمانه شود

آن‌که از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست
عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود

پاسی از شب نرفته بود که او را به کناری نهادم ، باز برگشت و دیده به محبوبش دوخت.پرسیدم این چه حالت است؟ گفت: ما را انتظار دیدار دوست به این حال وا داشت.

***********************

چون خورشید طالع گشت او را به کناری یافتم ، باز به همان حالت ، آرام و خاموش به انتظار محبوب بود. یکی از دوستان به پیش من آمد. به او قصه شب گذشته را گفتم و او را به پیشش آوردم. پس از مدتی نظر کردم ، دیدم اورا پامالش کرده اند، پر و بالش شکسته و بر بستر بیماریش افکنده اند. از پروانه پرسیدم که این چه حالت است که در تو می بینم؟ با صدای ضعیف گفت که ما را از در خود راندند و لگد قهر بر سر ما زدند که برو، هرکس را بر این درگاه راه نباشد. مرا بر حال او رأفت افتاد. عصر آن روز او را به کناری یافتم، در حالی که بال و پری در او نمانده بود .چون دست به او زدم ، تنها خاکستری به دستم ماند.

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است

******************

من این متن را از روی فیلمی که به مناسبت چهلمین روز در گذشت ایشان است نوشته ام.نام کلیپ، سخنی با پروانه است . متن را برادر ایشان می خواند و صحنه هایی ازروزهای آخر عمر ایشان را می بینیم . من هر روز چند بار این کلیپ ده دقیقه ای را می بینم و باز برایم تازگی دارد .شما را هم به دیدن آن توصیه می کنم.

یا علی

فرها د

نظرات رسيده: 8

  • آذر ۲۷, ۱۳۸۵ ۱۰:۰۱ قبل‌ازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    سلام
    اگه اشتباه نکنم این آقا فرهاد همون آقا فرهادیه که توی سوئد (!) زندگی می کنه!...پاک مردان!(خب یه کم کنجکاوم!دست خودم که نیست)...راستش گاهی به شما حسرت می خورم...حسرت به خاطر اینکه یه موقعیتهایی رو درک کردین که فراتر از لذت اینجا بوده....
    البته در همین زمان خیلی ها خودشون رو مشغول یه چیزای دیگه کردن اما خوش به خال شماها که عشق واقعی رو چشیدین....مثل همیشه خیلی دعاااااا

     
  • آذر ۲۷, ۱۳۸۵ ۱:۰۰ بعدازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    سلام
    پیدا کردن یه دوست اون هم بعد از مدت ها باید خیلی شیرین باشه!!
    خوش به حال شما ها که عشق واقعی رو با تمام وجودتون درک کردین.
    میخواستم خواهش کنم اگه میشه لینک کلیپ سخنی با پروانه رو بهم بدید.
    یا علی

     
  • آذر ۲۷, ۱۳۸۵ ۶:۳۷ بعدازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    سلام محدثه خانم
    خيلي لطف داريد شما
    و اما اين آقا فرهاد كه شما مي‌گين ايشون هم خيلي برايم عزيز هستند ولي با اون آقا فرهاد فرق دارند. ممنون از محبتتون. التماس دعا

     
  • آذر ۲۷, ۱۳۸۵ ۹:۱۴ بعدازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    سلام
    درخواست کرده بودم که اگه زیارت عاشورای منصوری را به صورت کامل دارید لینک بدین. این که تو وبلاگتون گذاشته بودید فقط زیارت عاشورا بود اما آقای منصوری وسطش وعظ و خطابه های قشنگی داره که اونا نیست لطفا لینک متن کامل را اگه دارید بدین با سپاس دوست آشنا

     
  • آذر ۲۷, ۱۳۸۵ ۱۰:۲۵ بعدازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    سلام.
    خيلي مخلصيم.
    خب انشاالله كه خوب باشيد و هميشه از اين مطالب زيبا بنويسد چون پيدا كردن دوستان قديمي خيلي جالب و خوبه (دوستان خوب قديمي) راستي از اينكه چند وقتي نبودم مشكلي داشتم و كمكم حل شد اميدوارم هميشه موفق باشيد.
    به اميد خدا انتهاي جاده هم به روز ميشه .
    پيروز باشيد.
    ياعلي

     
  • دی ۰۳, ۱۳۸۵ ۶:۵۵ بعدازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    salam agha mahdiii
    :-d
    haletun khube?

    aval az hame bayad begam man hanuz hamaye matlabeuno nakhundam!
    vali kheili surpriz shodam
    raste agha mahdi !
    ham ba shoma hastam ham ba seid
    kasi ke shoma do doost ghadimi ro be ham morefi kard kasi nabud joz NARGES :-d
    alan shodim 1_0 :))
    benabarin ham shoma bayad baram doa konid ham agha seid!:-d
    ta inja bashe ta baghiye matlab ro bekhunam:-d
    kheili khoshhal shodam

     
  • دی ۰۳, ۱۳۸۵ ۶:۵۷ بعدازظهر

    نظر Anonymous ناشناس :

    :))
    mese inke manam eshtebahe mohadese khanumo kardam:))

     
  • دی ۰۶, ۱۳۸۵ ۵:۲۷ قبل‌ازظهر

    نظر Blogger **maryam :

    اینجا چه خبره؟!؟
    میگم اقا مهدی حالت خوبه؟ سلام

    یه خواهش !نمیدونم چرا ادرسی که مینویسم باز نمیشه فکر میکنی دلیلش چیه؟
    چشمتون روشن دوست قدیمیتونو پیدا کردین
    به بچه مچهایی مثل ما هم نگاه کنینا،هر چند همیشه لطفتون و کمکتون برای ما بوده ،خلاصه چشمتون روشن/دلتونم روشن،من باید یه روز اساسی وقت بذارم وبلاگتو همشو بخونم.بازم بگم دوستای خوبتو پیدا کردی ما از چشمت نیوفتیم!همون دعا که همیشه یادتم میرفتو باز یادت نره!میگم چند وقته وبلاگ ما نمیای پس بگو (چشمک)خلاصه چشمت روشن دلتم روشن...شما همیشه برای ما منشآ خیری /دستت درد نکنه.راستی خوبه یادم افتاد!!!!میگم
    روز عرفه یادتون نره برا ما هم دعا کنیداساسی/دلتون شاد، خدانگهدار

     

نظر شما چيه؟

بازگشت به صفحه اصلی