عموجونم تا تو بودی سر و سامونی داشتيم
هوالقادر
روز نهم محرم (تاسوعا)
شمر نامه را از عبيدالله بن زياد گرفته و از نخليه كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بيرون آمد و پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد(69) و نامه عبيدالله را براى عمربن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانهات را خراب كند، چه پيام زشت و ننگينى براى من آوردهاى! به خدا سوگند كه تو عبيدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و كار را خراب كردى، من اميدوار بودم كه اين كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسين تسليم نخواهد شد زيرا روح پدرش در كالبد اوست.
شمر به او گفت: بگو بدانم چه خواهى كرد؟! آيا فرمان امير را اطاعت كرده و با دشمنش خواهى جنگيد و يا كناره خواهى گرفت و من مسؤليت لشكر را به عهده خواهم داشت؟
عمربن سعد گفت: اميرى لشكر را به تو واگذار نمىكنم و در تو اين شايستگى را نمىبينم، و من خود اين كار را به پايان مىرسانم، تو امير پياده نظام باش.
و بالاخره عمربن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده كرد.(70)
شمر نامه را از عبيدالله بن زياد گرفته و از نخليه كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بيرون آمد و پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد و نامه عبيدالله را براى عمربن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانهات را خراب كند، چه پيام زشت و ننگينى براى من آوردهاى! به خدا سوگند كه تو عبيدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و كار را خراب كردى، من اميدوار بودم كه اين كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسين تسليم نخواهد شد زيرا روح پدرش در كالبد اوست.
امام صادق عليهالسلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسين و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مىكردند، و در اين روز حسين را تنها غريب يافتند و دانستند كه ديگر ياورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، سپس امام صادق عليهالسلام فرمود: پدرم فداى آن كسى كه او را غريب و تنها گذاشته و در تضعيف او كوشيدند.(71)
امان نامه
چون شمر، نامه را از عبيدالله گرفت تا در كربلا به ابن سعد ابلاغ كند، او و عبدالله بن ابى المحل (كه ام البنين عمه او بود) به عبيدالله گفتند: اى امير! خواهرزادگان ما همراه با حسيناند، اگر صلاح مىبينى نامه امانى براى آنها بنويس! عبيدالله پيشنهاد آنها را پذيرفت و به كاتب خود فرمان داد تا امان نامهاى براى آنها بنويسد.
رد امان نامه
عبدالله بن ابى المحل امان نامه را به وسيله غلام خود – كزمان(72) - به كربلا فرستاد، و او پس از ورود به كربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنين قرائت كرد و گفت: اين امان نامهاى است كه عبدالله بن ابى المحل كه از بستگان شماست فرستاده است؛ آنها در پاسخ كزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان نامه تو نيست، امان خدا بهتر از امان عبيدالله پسر سميه است.(73)
همچنين شمر به نزديكى خيام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان عليهالسلام فرزندان على بن ابى طالب عليهالسلام (كه مادرشان ام البنين است) را صدا زد، آنها بيرون آمدند، شمر به آنها گفت: براى شما از عبيدالله امان گرفتهام!، و آنها متفقا گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟!!(74)
اعلان جنگ
پس از رد امان نامه، عمربن سعد فرياد زد كه: اى لشكر خدا! سوار شويد و شاد باشيد كه به بهشت مىرويد!! و سواره نظام لشكر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.
در اين هنگام امام حسين عليهالسلام در جلوى خيمه خويش نشسته و به شمشير خود تكيه داده و سر بر زانو نهاده بود، زينب كبرى شيون كنان به نزد برادر آمد و گفت: اى برادر! اين فرياد و هياهو را نمىشنوى كه هر لحظه به ما نزديكتر مىشود؟!
امام حسين عليهالسلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همين حال در خواب ديدم، به من فرمود: تو به نزد ما مىآيى.
زينب از شنيدن اين سخنان چنان بيتاب شد كه بى اختيار محكم به صورت خود زد و بناى بيقرارى نهاد.
امام گفت: اى خواهر! چاى شيون نيست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.
در اين اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام عليهالسلام عرض كرد: اى برادر! اين سپاه دشمن است كه تا نزديكى خيمهها آمده است!
امام در حالى كه بر مىخاست فرمود: اى عباس! خانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو(75) و از آنها بپرس: مگر چه روى داده؟ و براى چه به اينجا آمدهاند؟!
حضرت عباس عليهالسلام با بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از جلمه آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمده و پرسيد: چه رخ داده و چه مىخواهيد؟!
گفتند: فرمان امير است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد و يا آماده كارزار شويد!
عباس عليهالسلام گفت: از جاى خود حركت نكنيد و شتاب به خرج ندهيد تا نزد ابى عبدالله رفته و پيام شما را به او عرض كنم. آنها پذيرفتند و عباس بن على عليهالسلام به تنهايى نزد امام حسين عليهالسلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانيد، و اين در حالى بود كه بيست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصيحت مىكردند و آنان را از جنگ با حسين بر حذر مىداشتند و در ضمن از پيشروى آنها به طرف خيمهها جلوگيرى مىكردند.(76)
سخنان حبيب بن مظاهر و زهير
حبيب بن مظاهر به زهير بن قين گفت: با اين گروه سخن بايد گفت، خواهى تو و اگر خواهى من.
زهير گفت: تو به نصيحت اين قوم آغاز سخن كن.
حبيب رو به سپاه دشمن كرده و گفت: بدانيد كه شما بد جماعتى هستيد، همان گروهى كه نزد خدا در قيامت حاضر شوند در حالى كه فرزندان رسول خدا و عترت و اهلبيت او را كشته باشند.
عزرة بن قيس گفت: اى حبيب! تو هر چه خواهى و هر چه مىتوانى خودستائى كن!
زهير گفت: اى عزره! خداى عز و جل اهلبيت را از هر پليدى دور نموده و آنها را پاك و منزه داشته است، از خدا بترس كه من خير خواه توام، تو را به خدا از آن گروه مباش كه يارى گمراهان كنند و به خاطر خشنودى آنان، نفوسى را كه طيب و طاهرند، بكشند.(77)
عزره گفت: اى زهير! تو از شيعيان اين خاندان نبوده بلكه عثمانى هستى.
زهير گفت: آيا در اينجا بودنم به تو نمىگويد كه من پيرو اين خاندانم؟! به خدا سوگند كه نامهاى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده يارى هم به او ندادم، بلكه او را در بين راه ديدار نمودم و هنگامى كه او را ديدم، رسول خدا و منزلت امام حسين عليهالسلام نزد او را به ياد آوردم، چون دانستم كه دشمن بر او رحم نخواهد كرد، تصميم به يارى او گرفتم تا جان خود را فداى او كنم، باشد كه حقوق خدا و پيامبر او را كه شما ناديده گرفتهايد، حفظ كرده باشم.(78)
امام عليهالسلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مىتوانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نياز كنيم و به درگاهش نماز بگزاريم.(79) خداى متعال مىداند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن) را دوست دارم.(80)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نواها :
نغمههای روز نهم محرم
نوای دل
حضرت عباس (ع)
خيلی خيلی التماس دعا دارم هااا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
__________________
53- انساب الاشراف 3/180.
54- ارشاد شيخ مفيد 2/86.
55- مرحوم خيابانى در «وقايع الايام» جريان حفر چاه را در پشت خيام از وقايع روز هشتم محرم ذكر كرده است. (وقايع الايام 275).
56- مقتل الحسين خوارزمى 1/244.
57- كشف الغمة2/47.
58- مقاتل الطالبيين 117.
59- نفس المهموم 219.
60- بحار الانوار 44/388.
61- سفينة البحار 2/270، كلمه عمر.
62- ارشاد شيخ مفيد 2/82.
63- عقبة بن سمعان غلام رباب همسر امام حسين عليهالسلام است، در روز عاشورا لشكريان ابن سعد او را گرفته و نزد عمر بن سعد آوردند،، و او چون دانست كه عقبه غلام است، امر كرد او را آزاد نمايند؛ و برخى از حوادث كربلا همانند اين جريان، از او نقل شده است.
64- تاريخ طبرى 5/413/ كامل ابن اثير 4/54.
65- با توجه به اين روايت به اين نتيجه مىرسيم كه نامه عمر بن سعد افترأ است به آن بزرگوار، و عمر بن سعد با اين انگيزه اين دروغ را به امام نسبت داده كه شايد عبيدالله پذيرفته و جنگ واقع نشود.
66- مقاتل الطالبيين 114.
67- و در خبر ديگرى آمده است: عبيدالله بن زياد مردى به نام حويرةبن يزيد تميمى را خواند و به او گفت: نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر، پس اگر او همان ساعت اقدام به جنگ نمود پس همان مطلوب ماست، و اگر اقدام نكرد او را گرفته و در بند كن و شهر بن حوشب را بخوان و او را امير لشكر و سپاه گردان. (مقتل الحسين خوارزمى 1/245).
68- اعلام الورى 233.
69- الامام الحسين و اصحابه 249.
70- ارشاد شيخ مفيد 2/89.
71- سفينة البحار 2/123، كلمه تسع.
72- خوارزمى نام اين غلام را «عرفان» ذكر كرده است. (مقتل الحسين خوارزمى 1/245).
73- كامل اثير 4/56.
74- انساب الاشراف 3/184.
75- «اركب بنفسى انت» اين تعبير امام حسين عليهالسلام نسبت به برادرش عباس «بنفسى انت» در خور دقت است و حكايت مىكند از موقعيت و مرتبه بلندى كه آن بزرگوار نزد امام عليهالسلام دارد.
76- ارشاد شيخ مفيد 2/89.
77- نفس المهموم 226.
78- انساب الاشراف 3/184.
79- اعلام الورى 234.
80- الملهوف 38.
نظرات رسيده: 5
بهمن ۰۸, ۱۳۸۵ ۱۰:۴۵ بعدازظهر
نظر
ناشناس :
جهان را صاحبي باشد خدا نام .....
محرم ...... كربلا ..... كاروان ...... اهل بيت ...... غريبي ...... آزادگي ....حُر .... يادگار برادر ..... قاسم ..... نوجوان .... شيرين تر از عسل .... شش ماهه ..... تير سه شعبه .... علي اصغر ...... تازه داماد .... شبه پيغمبر .... علي اكبر ..... تل زينبيه ....... تشنگي .... كودكان .....آب .... عمو .... علقمه ....مشك .... سقٌا .... خيمه .... ادرك اخي ..... علمدار .... عطش ..... عاشورا .....شهادت ..... قتلگاه .... يتيمي ..... آتش ..... خيمه نيم سوخته ..... سيٌدِ سجٌاد .... يتيمي .... عمه زينب ..... اسارت .... محمل .... نيزه.... سر برادر .... قرآن .... كوفه .... مصيبت ...... جام شراب ..... خيزران .... شام .... سه ساله .... كنج خرابه ...... مصيبت .... مصيبت .... مصيبت ..... تسليت
التماس دعا
بهمن ۰۹, ۱۳۸۵ ۸:۲۰ قبلازظهر
نظر
ناشناس :
سلام بزرگوار
فرا رسيدن عاشورا و تاسوعای حسينی رو خدمت شما تسليت عرض ميکنم
عزاداريهاتون قبول انشاالله
التماس دعا
يا علي
بهمن ۰۹, ۱۳۸۵ ۱۰:۱۸ قبلازظهر
نظر
**maryam :
زينب از شنيدن اين سخنان چنان بيتاب شد كه بى اختيار محكم به صورت خود زد و بناى بيقرارى نهاد.
امام گفت: اى خواهر! چاى شيون نيست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند
بهمن ۰۹, ۱۳۸۵ ۱۰:۲۲ قبلازظهر
نظر
**maryam :
این نوای وبلاگت عالی بود برای من که موندم از همه عزاداریا یه فضای خوبی بود.یادتون هست ماه مبارک رمضان! همون سکوت هنوز هست.دستتون درد نکنه
عاشورا و شام غریبانت بخیر
بهمن ۰۹, ۱۳۸۵ ۴:۲۳ بعدازظهر
نظر
ناشناس :
عمو جونم تا تو بودی سر وسامونی داشتیم
تا تو رفتی دل پر خونی داشتیم
آی همه عالم بدونید عمویی دارم
نمیدونید که چقدر مهربونه
قامتش تا کهکشونه
لباسش رنگین کمونه
توی چشمای قشنگش هزار هزار آسمونه
مهربونه مهربونه مهربونه مهربونه
وقتی شبا خواب ندارم
روی شونش سر می زارم
تا که خوابم ببره آروم آروم
تو گوشم شعر محبت می خونه
وای که چقدر مهربونه
شونه هاش بالاتر ازهر چی بلندی روی زمین
عمو جونم می گه ای فرشتهِ روی زمین
راه نرو خسته می شی روی شونه هام بشین
روی دوش عمو جون همهِ دنیا رو بین
از تو چشماش می خونم
که چقدر دوستم داره
از تو چشمام می خونه
که چقدر دوستش دارم
به خدا مهربونه
به خدا مهربونه
اگر من تب بکنم ، تاب نداره
اگر خار تو پام بره ، خواب نداره
فکر می کنم عمو جونم
اگر که با ما نباشه
خدا اون روز رو نیاره
خدا اون روز رو نیاره
هر چی ازش میترسیدم
خدایا اومد به سرم
عموجون رفت آب بیاره
خبرش اومد به حرم
عمو جونم با تو دنیامون قشنگه
عموجونم بی تو دلها تنگ تنگه
عموجونم با تو مثل غنچه بودم
عموجونم بی تو یک یاس کبودم
عموجونم چرا چشـمات روی هـم بسـته می شه؟
زبونم لال، نکنه گوشت از صدای من خسته می شه؟
حق داری اما من نمی خواستم که بره
خاری به پای تو عمو من به فدای تو عمو
عمو جونم تا تو بودی غم نیومد!
عمو جونم تا تو رفتی ماتم اومد!
عمو جونم تا تو بودی دشمنامون می ترسیدن
تو که رفتی چشمت رو دور می دیدن
ماها گریون بودیم و اونا همه می خندیدن
عموجونم تا تو بودی چاره داشتیم
عموجونم کی لباس پاره داشتیم؟
عموجون تا تو رفتی ما همه بی چاره شدیم
دنبال زینب همه آواره شدیم
بی گوش و گوشواره شدیم
عموجونم تا توبودی غم نداشتیم
تو رو داشتیم مثل بابا
دیگه چیزی کم نداشتیم
تو که رفتی سر به صحراها گذاشتیم
پا برهنه روی خارها پا گذاشتیم
عموجونم چرا از داغت نمردم؟!
عموجونم به خدا من آب نخوردم!
عموجونم بی تو سامون نداریم
مثل زینب جون نداریم
وقتی که چشمام روی هم بسته می شه
وقتی دلم از زمونه خسته می شه
یاد قدیما می کنم عقده هامو وا می کنم چشمامو دریا می کنم
یادش بخیر با بچه های کوچمون با چادرای مادرامون
گوشه یک پیاده رو...
یاد محرم کرده بودیم فکر حرم کرده بودیم
همه پیرن مشکی به تن سینه و زنجیر می زدن
یه قلب کوچک تو سینه مست و خریدار حسین
نوشته بود رو پرچما عباس علمدار حسین (علیهما سلام)
بازگشت به صفحه اصلی