مرد را دردی اگر باشد خوش است
هوالحكيم
امروز قصد داشتم متن زير را برای يكی از عزيزان ارسال كنم ديدم حيف است ديگران از آن بهره نبرند. هر چند ممكن است بسياری از دوستان آن را ديده و خوانده باشند. ولی بازخوانی مجدد آن خالی از لطف نيست . برای سلامتی و شادابی آن عزيز نيز دعا كنيد.
« من اعتقاد دارم كه خدای بزرگ، انسان را به اندازه درد و رنجی كه در راه خدا تحمل كرده است پاداش میدهد، و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است كه در این راه تحمل كرده است، و میبینیم كه مردان خدا بیش از هركس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شدهاند، علی بزرگ را بنگرید كه خدای درد است، كه گویی بندبند وجودش، با درد و رنج جوش خورده است، حسین را نظاره كنید كه در دریایی از درد و شكنجه فرو رفت، كه نظیر آن در عالم دیده نشده است، و زینب كبری را ببینید، كه با درد و رنج انس گرفته است.
درد، دل آدمی را بیدار میكند، روح را صفا میدهد، غرور و خودخواهی را نابود میكند، نخوت و فراموشی را از بین میبرد، انسان را متوجه وجود خود میكند.انسان گاهگاهی خود را فراموش میكند، فراموش میكند كه بدن دارد، بدنی ضعیف و ناتوان، كه در مقابل عالم و زمان، كوچك و ناچیز و آسیبپذیر است، فراموش میكند كه همیشگی نیست، و چند صباحی بیشتر نمیپاید، فراموش میكند كه جسم مادی او نمیتواند با روح او همپرواز شود، لذا این انسان احساس ابدیت و مطلقیت و قدرت میكند، سرمست پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود، بیخبر از حقیقت تلخ و واقعیتهای عینی وجود، به پیش میتازد و از هیچ ظلم و ستمی روگردان نمیشود. اما درد آدمی را به خود میآورد، حقیقت وجود او را به آدمی میفهماند، و ضعف و زوال و ذلت خود را درك میكند، و دست از غرور كبریایی برمیدارد، و معنی خودخواهی و مصلحتطلبی و غرور را میفهمد و آن را توجیه میكند.
خدایا! تو را شكر میكنم كه با فقر آشنایم كردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درك كنم.خدایا! تو را شكر میكنم كه باران تهمت ودروغ و ناسزا را علیه من سرازیر كردی، تا در میان توفانهای وحشتناك ظلم و جهل و تهمت غوطهور شوم، و ناله حقطلبانه من در برابر غرش تندرهای دشمنان و بدخواهان محو و نابود گردد، و در دامان عمیق و پرشكوه درد، سر به گریبان فطرت خود فرو برم. و درد و رنج علی را تا اعماق روحم احساس كنم، علی بزرگ، علی نمونه، علی مظهر اسلام و عنایت و عبادت و محبت و ایمان و عشق و تكامل، كه با تمام عظمتش، و با تمام درخشش خیرهكنندهاش، بیش از هر كس مورد تهمت و دروغ و ناسزا قرار گرفت، و بیش از هزاروچهارصد سال تاریخ، و هزارها عبرت روزگار، هنوز هم هجوم تبلیغات شوم طاغوتیان در اذهان اكثریت مسلمانان باقی نمانده است و شخصیت بیهمتای این نمونه روزگار برای میلیونها بشر ناشناخته مانده است.
خدایا! تو را شكر میكنم كه مرا با درد آشنا كردی تا درد دردمندان را لمس كنم، و به ارزش كیمیایی درد پی ببرم، و «ناخالصی»های وجودم را در آتش درد بسوزم، و خواستههای نفسانی خود را زیر كوه غم و درد بكوبم، و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس كشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس كنم.
خدایا! تو را شكر میكنم كه تو مرا در آتش عشق گداختی، و همه موجودات و «خواستنی»ها را بجز عشق و معشوق در نظرم خوار و بیمقدار كردی، تا از كنار هر حادثه وحشتناك به سادگی و آرامی بگذرم. دردها، تهمتها، ظلمها، فشارها، و شكنجه ها را با سهولت تحمل كنم.
خدایا! تو را شكر میكنم كه لذت معراج را بر روحم ارزانی داشتی، تا گاهگاهی از دنیای ماده درگذرم، و آنجا جز وجود تو را نبینم و جز «بقا»ی تو چیزی نخواهم، و بازگشت از «ملكوت اعلی» برای من شكنجهای آسمانی باشد كه دیگر به چیزی دل نبندم و چیزی دلم را نرباید.
خدایا! اكنون احساس میكنم كه در دریایی از درد غوطه میخورم، در دنیایی از غم و حسرت غرق شدهام، به حدی كه اگر آسمانها و زمین را و همه ثروت وجود را به من ارزانی داری به سهولت رد میكنم، و اگر همه عالم را علیه من آتش كنی، و آسمانی از عذاب بر سرم بریزی و زیر كوههای غم و درد مرا شكنجه كنی، حتی آخ نگویم، كوچكترین گلهای نكنم، كمترین ناراحتی به خود راه ندهم، فقط به شرط آنكه ذكر خود را، و یاد خود را و زیبایی خود را از من نگیری، و مرا در همان حال به دست بلا بسپاری، به شرط آنكه بدانم این بلا از محبوب به من رسیده است تا احساس لذت كنم، و همه دردها و شكنجهها را به جان و دل بخرم، و اثبات كنم كه عزت و ذلت دنیا برای من یكسان است، لذت و درد دنیا مرا تكان نمیدهد و شكست و پیروزی مادی در من تأثیری ندارد.
خوش نداشتم و ندارم، كه دوستانم و بزرگان به خاطر دوستی و محبت از من دفاع كنند، و مرا از میان توفان بلای حوادث نجات دهند، خوش نداشتم كه رحمت و شفقت دوستان و مخلصین را برانگیزم، و از قدرت معنوی و مادی آنان در راه هدف مقدس خویش استفاده كنم.اما همیشه میخواستم كه شمع باشم و بسوزم و نور بدهم و نمونهای از مبارزه و كلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم؛ میخواستم همیشه مظهر فداكاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بكشم. میخواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی كسی دراز نكنم، میخواستم فریاد شوم و زمین و آسمان را با فداكاری و ایمان و پایداری خود بلرزانم، میخواستم میزان حق و باطل باشم، و دروغگویان و مصلحتطلبان و غرضورزان را رسوا كنم، میخواستم آنچنان نمونهای در برابر مردم بوجود آورم كه هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، و طریق مستقیم، روشن و صریح و معلوم باشد، و هر كس در معركه سرنوشت، مورد امتحان سخت قرار نگیرد و راه فرار برای كسی نماند.اما همیشه آرزو داشتم اگر دوستانم میخواهند از من دفاع كنند، به خاطر حق دفاع كنند، نه به خاطر محبت و دوستی، اگر به هدف من علاقمندند، به خاطر طرفداری از حق باشد، نه رحم و شفقت به دوستی دلسوخته و رنجدیده كه احیاناً كسب قلب او ثواب داشته باشد.
خدایا! هدایتم كن! زیرا میدانم كه گمراهی چه بلای خطرناكی است.
خدایا! هدایتم كن! زیرا میدانم كه گمراهی چه بلای خطرناكی است.
خدایا! هدایتم كن! كه ظلم نكنم، زیرا میدانم كه ظلم چه گناه نابخشودنی است.
خدایا! نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلم كثیفی است.
خدایا! محتاجم مكن كه تهمت به كسی بزنم، زیرا تهمت، خیانت ظالمانهای است.
خدایا! ارشادم كن كه بیانصافی نكنم، زیرا كسی كه انصاف ندارد شرف ندارد.
خدایا! راهنمایم باش تا حق كسی را ضایع نكنم، كه بیاحترامی به یك انسان، همانا كفر خدای بزرگ است.
خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده، تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده كنم.
خدایا! پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوهگرساز، تا فریب زرق و برق عالم خاكی، مرا از یاد تو دور نكند.
خدایا! من كوچكم، ضعیفم، ناچیزم، پركاهی در مقابل توفانها هستم، به من دیدهای عبرتبین ده، تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و به درستی تسبیح كنم.
خدایا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند میدهم كه مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار ندهی.
خدایا! میخواهم فقیری بینیاز باشم، كه جاذبههای مادی زندگی، مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند.
خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای كشمكشهای پوچ مدفون نشوم.
خدایا! دردمندم، روحم از شدت درد میسوزد، قلبم میجوشد، احساسم شعله میكشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه میزند، تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش.خستهام، پیر شدهام، دلشكستهام، ناامیدم، دیگر آرزویی ندارم، احساس میكنم كه این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع میكنم، و میخواهم فقط با خدای خود تنها باشم.
خدایا! به سوی تو میآیم، از عالم و عالمیان میگریزم، تو مرا در جوار رحمت خود سكنی ده.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آتش در نیستان

سوخت چون اشكی كه بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم كار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: كاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نه افروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زان كه می گفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی كه بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است