عَلَى الدُّنيا بَعْدَك العفا
هوالحق
از آن روزى كه خداوند پسرى به اباعبداللَّهالحسين عليهالسلام عطا كرد اسم او را على گذاشت و بعد معروف به على اكبر شد.

فرزند ارشد امام حسينعليه السلام بود و در زمان اميرالمؤمنين به دنيا آمده بود. جمالش مثل جمال زيباى رسول خداصلى الله عليه وآله بود و از همين رو هر موقعى كه (در مدينه) بنى هاشم و اهل بيتعليه السلام دلشان براى جمال رسول خداصلى الله عليه وآلهتنگ مىشد مىآمدند خانه ابى عبداللَّه و جمال زيباى على اكبر را تماشا مىكردند از همه بيشتر حضرت زينب عليها السلام به او علاقه داشت. روز عاشورا امام حسينعليه السلام به على اكبرش دستور داد كه اذان بگويد، على اكبر ستون خيمهها بود. هر جا زن و بچهاى مىرفتند محور آنها على اكبر بوده است. اذان گوى حرم بوده. روز عاشورا بعد از اينكه اصحاب به شهادت رسيدند اولين نفر از بنى هاشم على اكبر بود كه براى به ميدان رفتن خدمت ابى عبداللَّه رسيد و دست بابا را بوسيد؛ بابا جان اجازه مىدهيد به ميدان بروم جان خود را قربانت كنم (شايد فرمود: برو اما اول با عمهها و خواهرها و اهل حرم خداحافظى كن) آمد ميان حرم تا مهياى رفتن شود، يكى مىگويد: داداش كجا مىروى و.... فرمود: مرا آزاد كنيد مگر صداى غربت بابايم را نمىشنويد. وقتى از خيمه بيرون آمد، هشتاد و چهار زن و بچه براى بدرقه او از خيمه بيرون آمدند و اطراف على اكبر عليه السلام را گرفتند و با او وداع كردند. آمد خدمت بابا، با او خداحافظى كرد. به سوى ميدان نبرد به راه افتاد. ديدند آقا ابى عبداللَّهعليه السلام چند قدمى او را بدرقه كرد. وقتى به ميدان رفت، آنقدر قدرت نشان داد و جنگيد كه همه لشگر فرار كردند. رجز خواند خودش را معرفى كرد. شيخ جعفر شوشترى (ره) مىگويد وقتى على اكبرعليه السلام به سوى پدر آمد، هيچ كس نبود كه او را دنبال كند. صدا زد: يا اَبا العطش قَد قَتَلنى (از بابا طلب آب نمود). آنقدر ابى عبداللَّه على اكبرش را دوست داشت كه نمىخواهد زبان خودش را در دهان او بگذارد. فرمود: هان لسانك (زبانت را بيرون آور...) بعد فرمود: على جان! هر چه زودتر، از دست جدّم سيراب مىشوى. على اكبرعليه السلام بار ديگر وارد ميدان شد. چند لحظه گذشت، ناگهان ديدند يكى صدا مىزند: بابا! من هم رفتم خداحافظ و... ابى عبداللَّهعليه السلام با عجله خود را به بالاى سر فرزندش رساند، صورت به صورت على گذاشت. فرمود: »وُلَدى على، عَلَى الدُّنيا بَعْدَك العفا« (على جان! بعد از تو خاك بر سر دنيا). پسرم! عزيزم!ميوه دلم! خدا بكشد آن كسى كه تو را كشت، پس از آن فرياد زد: جوانان بنى هاشم بياييد و جنازه على اكبر را برداريد و به سوى خيام حرم ببريد.
وقتى هاجر، مادر حضرت اسماعيلعليه السلام جريان ذبح پسرش را فهميد اثر كارد را روى گلوى پسرش ديد، اثر طناب را روى دستان اسماعيلعليه السلام مشاهده كرد، بيش از سه روز زنده نماند، بااينكه حضرت اسماعيلعليه السلام هنوز سالم و زنده بود. اما دلها بسوزد براى ابراهيم كربلا، امام حسينعليه السلام، آن هنگامى كه آمد كنار بدن پاره پارهى جوانش، سينه به سينه ى جوانش چسانيد آرام نگرفت، صورت به صورت جوانش گذاشت،.... صداى گريه ى امام حسينعليه السلام را تا آن موقع نشنيده بودند، امايك وقت ديدند، امام حسينعليه السلام براى على اكبرعليه السلام بلند بلند گريه مىكند.
در رزمگاه عشق، نه فرق پسر شكست
دشمن، دُرُست، شيشه ی عمر پدر شكست
پشتی، كه جز مقابل يكتا، دو تا نشد
پشت حسين بود و، زداغ پسر شكست
تا شد سپر به تيغ، سر شبه مصطفی (ص)
سر شد دو تا و، رونق شق القمر شكست
شد با سر شكسته، ز زين سرنگون، ولی
با آن شكست، داد به بيدادگر، شكست
سرسبز شد به اشك نهالم، وليك تيغ
تا اين نهال، خواست برآرد ثمر، شكست
مادر، در انتظار، وزين بی خبر كه تيغ
از تو سرو، ازو دل و، از من كمر شكست
آن دست بشكند، كه سرت را شكست و يافت
پای اميد مادر خونين جگر شكست
صياد دون به داغ تو او را ز پا فكند
زان دل شكسته، از چه دگر بال و پر شكست
با اشك چشم، ريخته شد طرح اين رثاء
زان اين سروده قيمت درّ و گهر شكست
«علی انسانی»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مداحیها:
شب و روز هشتم:
روز هشتم محرم : حضرت علی اکبر عليه السلام (1)
شب و روز نهم:
روز نهم محرم : روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام (1)
روز شمار كربلا:
روز هشتم:
روز نهم:
نظرات رسيده: 0
بازگشت به صفحه اصلی